شرفیاب

معنی کلمه شرفیاب در لغت نامه دهخدا

شرفیاب. [ ش َ رَف ْ ] ( نف مرکب )سرافرازشده و صاحب قدر و مرتبه گشته و مشرف. ( ناظم الاطباء ). کسی که به شرف و افتخاری نایل آید. شرف یافته. که شرف یابد. || آنکه به خدمت بزرگی می رسد. ( از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شرفیابی شود.

معنی کلمه شرفیاب در فرهنگ معین

(شَ رَ ) [ ع - فا. ] (ص فا. ) ۱ - کسی که به شرف و افتخاری نایل آید. ۲ - آن که به فرصت بزرگی می رسد.

معنی کلمه شرفیاب در فرهنگ عمید

شرف یابنده، شرف یافته، ویژگی کسی که به حضور شخص بزرگی می رسد.

معنی کلمه شرفیاب در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - کسی که بشرف و افتخاری نایل آید . ۲ - آن که به خدمت بزرگی می رسد .

معنی کلمه شرفیاب در ویکی واژه

کسی که به شرف و افتخاری نایل آید.
آن که به فرصت بزرگی می‌رسد.

جملاتی از کاربرد کلمه شرفیاب

«در اوایل سال ۳۲ به خدمت سید ابوالقاسم کاشانی مشرف شدم، حضرت از جریان سیاسی کشور متأثر بودند و دعا می‌کردند که مملکت نجات پیدا کند و به من گفتند تلاش کنید مملکت از این وضع نجات پیدا کند. پس از کودتای ۲۸ مرداد وقتی رئیس ستاد شدم با فرزند سید ابوالقاسم کاشانی تماس گرفتم و جریان را به او گفتم و نظر آیت‌الله را خواستم. آقا مصطفی از قول سید ابوالقاسم کاشانی گفتند چه بهتر که شما را انتخاب کردند. در اوایل شهریور ۳۲ وقتی خدمت کاشانی شرفیاب شدم ایشان مرا به گرمی پذیرفتند و نسخه‌ای از فرمان حضرت علی به من دادند و فرمودند این دستورها را نصب العین قرار دهید.»
عالیجاه اخوی میرزا تقی را بمراحم خاطر والا و اطمینانی که شما خود بجهه جامعه معلومه از من دارید مطمئن ساخته، ان شاءالله تعالی بهیئت اجتماعی عام شرفیابی شوند. کل المارب مانرجوه یحضرنا.
صاحب و قبلة گاه من، چون موکب والا بعد از این چندان توقفی در تبریز نخواهد کرد، از این که نعمت شرفیابی در تبریز ممکن و میسر شود یاس و نومیدی دارم لیکن از خوی و سلماس مأیوس و نومید نمیباشم.
خداوندگارا پس از اصغای مژده ورود موکب شهریاری به دارالامان، چون گمان التزام و همراهی سرکار خداوند می رفت، میل و اراده این فدوی مملوک آن بود در خدمت صاحب خود که یکی از بندگان سرکار خداوند است شرفیاب بزم رفیع و خدمت منیع آیم و حرمان عهد ملازمت را روزی دو از التزام حضرت فیض بسطت جبران نمایم. چندانکه دو اسبه در تحصیل استری تاختم، دستم بیال شریک مراد نرسید. امکان پیاده پوئی نیز نداشتم. لاجرم زحمت افزای خاطر مسعود و تصدیع بخشای محفل محمود نگردیدم.
قربانت شوم؛ عاجزم در ثنای تو عاجز. راه دور است و آفتاب تند و امام ویردی بیک عازم شرفیابی، پیر غلام در قصد آن که بقدر توان از سلسله بخلخال گریزد؛ حاشا و کلا من از کمند تو تا زنده ام نخواهم رست. استدعا آنچه که چاکر فدوی را گاه بگاه به خطوط مبارکه سرفراز و محظوظ فرمایند و همواره حلاوت التفات بمذاق جان بخشند. والسلام
شرفیاب حضور شاه گردید همه مقصود او دلخواه گردید
صدرا دیشب به باغ نواب شدم امروز به حضرتت شرفیاب شدم
شرفیاب حضور باهرالنور چو حاصل می شود وقتی است مسرور
عنقریب شکار از فتراک آویخته باز خواهد فرمود، قربان صیادی که در فکر شکار خود باشد. اینقدر هست که شکار یکی آهوی وحشی است و شکار دیگری سگ انسی، هر وقت عروس احضارم کند شرفیاب خاک آستان خواهم شد. به پا رفتم به سر می آیم، اینک تا امروز از سرکار مولا چه نصیب باشد.
قربان مبارک حضورم شوم: روز شرفیابی پس از تشریف خدام اجل امجد اکرم ولی النعم، به میمون محضر نواب مالک رقاب اعظم والا ولیعهد روحی فداه؛ سیدی علوی گوهر از معارف سادات اخوی به دولت منزل خدام خداوند نعمت مقامت جست، و از آیات نشستن آثار اقامتی دیر انجام پیدا بود. وجود آلوده و شهود پالوده خود را قابل حضورش ندیدم. بی اجازت سرکار اجل والا در خدمت جناب حکیم زحمت به دوده درویش راستین حاجی نیاز بردیم، معلوم شد نواب اشرف امجد والا سیف الدوله درنگی دراز دامان را به تجریش فرموده.
از صلب شرفیاب صدف، دُرّ یتیمت چون بست به ساحل تتق عزت و شان را