شرفه
معنی کلمه شرفه در لغت نامه دهخدا

شرفه

معنی کلمه شرفه در لغت نامه دهخدا

( شرفة ) شرفة. [ ش ُ ف َ ] ( ع اِ ) کنگره قصر. ج ، شُرَف. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). کنگر. ( زمخشری ). کنگره. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( دهار ) ( آنندراج ) ( زمخشری ). زیف. دندانه. ( یادداشت مؤلف ). کنگره عمارت. ( از غیاث اللغات ). در عربی مطلق کنگره را گویند، خواه کنگره قلعه باشد و خواه کنگره بام و دیوار و خانه و غیره. ( برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ). || بزرگی و فضل و فزونی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || شرفةالمال ؛ گزیده ترین مال. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). مال نیکو. ( دهار ). گزیده ترین مال. ( آنندراج ). || آنجای از بالای مناره که مؤذن در آنجا ایستاده اذان می گوید. ( از ناظم الاطباء ).
شرفه. [ ش َ / ش ِ ف َ / ف ِ ] ( اِ ) شرفنگ. هر آواز آهسته. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از برهان ) ( از غیاث اللغات ). شرفاک. ( از جهانگیری ) :
از شرفه جلاجل شاهین عدل تو
عنقای ظلم گشت پس قاف در نهان.سوزنی.کاروان شکر از مصر رسید
شرفه بانگ درا می آید.مولوی ( از انجمن آرا ). آواز پای مردم. ( آنندراج ) ( از برهان ) ( از ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ). رجوع به شرفنگ و شرفاک شود.
شرفه. [ ش َ رَ / ش ُ ف َ / ف ِ ] ( ع اِ ) کنگره قلعه. ( از ناظم الاطباء ). هریک از مثلثها یا مربعهایی که نزدیک بهم در بالای قصر یا دیوار گرد قلعه و شهر بنا کنند. ج ، شَرَفات. ولی در شعر فارسی شَرفَه آمده است. ( فرهنگ فارسی معین ) :
از پی آن تا ز خورشیدش فزون باشد شرف
مشتری خواهد که او را شرفه ایوان بود.فرخی.تا بدید ایوان تو کیوان همی جوید شرف
آرزو کرده ست کو را شرفه ایوان کنی.عنصری.مشرق آفتاب ملت و ملک
شرفه قصر طرف بام تو باد.انوری.|| کنگره بام. کنگره دیوار خانه. ( ناظم الاطباء ).
شرفه. [ ش َ ف َ ] ( اِخ ) طایفه ای از قبیله بنی طرف از قبایل عرب خوزستان. ( از جغرافیای سیاسی کیهان ص 92 ).
شرفه. [ ش َ ف َ ] ( اِخ ) قصبه ای از دهستان بخش هویزه شهرستان دشت میشان. سکنه آن 2500 تن و محصول آنجا غلات است. آب آن از رودخانه کرخه تأمین می شود. صنایع دستی زنان : قالیچه و عبا و جاجیم بافی. راه آن اتومبیل رو و ساکنان از طایفه شرفه هستند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).

معنی کلمه شرفه در فرهنگ معین

(شَ فِ ) (اِ. ) ۱ - صدای پا. ۲ - مطلق آواز.
(شُ فَ ) [ ع . شرفة ] (اِ. ) کنگرة دیوار، کنگرة قصر. ج . شُرُفات .

معنی کلمه شرفه در فرهنگ عمید

= شرفاک: کاروان شکر از مصر رسید / شرفهٴ گام و درا می آید (مولوی۲: ۳۶۳ ).
گنگرۀ قصر، کنگرۀ دیوار.

معنی کلمه شرفه در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - صدا و آواز پا ( خصوصا ) . ۲ - هر صدا ( عموما ) .
شرفنگ هر آواز آهسته

معنی کلمه شرفه در دانشنامه عمومی

شرفه (استان عنابه). شرفه ( به عربی: الشرفة ) یک شهرداری در الجزایر است که در استان عنابه واقع شده است.
شرفه (استحکامات). شَرَفه ( انگلیسی: Merlon ) عنوان دیوارک یا جان پناه کنگره دار در بالای باروی قلعه های دوران قرون وسطی می باشد که معمولاً به شکل چهارگوش یا سه گوش ساخته می شدند. شَرَفه ها گاهی به شکل لبه های باریک سوراخ دار به شکل عمودی بر روی بارو ایجاد می شدند. ایجاد اینگونه سوراخ ها در جهت مشاهده و گشودن آتش بود. فضای بین دو شَرَفه به نام گوشه نامیده می شود. شَرَفه ها در دوره های بعدی به شکلی طراحی و بهینه گردیدند که بتوان در آنها توپخانه را جاسازی نمود.
شرفه (الجزایر). شرفه ( انگلیسی: Chorfa ) یک شهرک در استان معسکر کشور الجزایر است.
شرفه (خداآفرین). شرفه یکی از روستاهای استان آذربایجان شرقی است که در دهستان گرمادوز غربی بخش گرمادوز شهرستان خداآفرین واقع شده است.
شرفه (گرمی). شرفه یک منطقهٔ مسکونی در ایران است که در دهستان پائین برزند واقع شده است. براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۹۵، شرفه ۱۷۴ نفر جمعیت دارد.
معنی کلمه شرفه در فرهنگ معین
معنی کلمه شرفه در فرهنگ عمید
معنی کلمه شرفه در فرهنگ فارسی
معنی کلمه شرفه در دانشنامه عمومی

معنی کلمه شرفه در ویکی واژه

شرفة
کنگرة دیوار، کنگرة قصر.
شُرُفات.
صدای پا.
مطلق آواز.

جملاتی از کاربرد کلمه شرفه

الشرفه یک منطقهٔ مسکونی در الجزایر است که در ناحیه ثنیه واقع شده‌است. الشرفه ۴٫۶ کیلومتر مربع مساحت دارد ۵۱۰ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده‌است.
سرکشیده ست آنچنان بالا که گویی چرخ را کنگر اطراف بامش شرفه های افسر است
در این مراسم امام جمعه اهواز گفت، مردم خوزستان با انگلیسی‌ها در سه محور غرب، شمال اهواز و شهرستان شادگان درگیری داشتند و اظهار داشت: "درگیری اول در حد فاصل اهواز و حمیدیه با شرکت طوایف بنی طرف ، آلبوحمادی ، شرفه، سواری، بنی ساله، و ... رخ داد که واقعه المنیور را رقم زد."
پاسبان از کنگر ایوانش ار بیند به زیر شرفه های سدره را بیند کم از اسنان سین
پلنگان صف کشیده بر شرفهاش زده صد حلقه ماران بر کمرهاش
می باز چند مهره، از شرفه تو گیتی تا مهره صفت بسته است بر فتنه ره ششدر
از شرفه جلاجل شاهین عدل تو عنقای ظلم گشت پس قاف در نهان
یابد شرف ز شرفه قصر رفیع او تا شمسه سپهر برین طاق اخضرست
کاروان شکر از مصر رسید شرفه گام و درا می‌آید
به دان عزت سرشتی آن کف خاک که زیب شرفه شد بر بام افلاک
تعنی انّ ابانا نجم فی شرفه و علوّه. و قال الشّاعر:
و الحمد للّه الّذی اختار محمّدا صلّی اللّه علیه و علی آله و سلّم من خیر اسرة و اجتباه من اکرم ارومة و اصطفاه من افضل قریش حسبا و اکرمها نسبا و اشرفها اصلا و ازکاها فرعا، و بعثه سراجا منیرا و مبشّرا و نذیرا و هادیا و مهدیّا و رسولا مرضیّا، داعیا الیه و دالّا علیه و حجّة بین یدیه لینذر الّذین ظلموا و بشری للمحسنین، فبلّغ الرسالة و ادّی الامانة و نصح الامّة و جاهد فی سبیل اللّه و عبده حتی اتاه الیقین. صلّی اللّه علیه و علی آله و سلمّ و شرّف و کرّم و عظّم.