شرعت

معنی کلمه شرعت در لغت نامه دهخدا

شرعت. [ ش ِ / ش َ ع َ ] ( ع اِ ) شرعة. رجوع به شرعة شود.
شرعة. [ ش ِ / ش ُ ع َ ] ( ع اِ ) راه پیداکرده خدای بر بندگان در بندگی و راه روشن و راست. و منه قوله تعالی « : لکل ة جعلنامنکم شرعةً و منهاجاً» ( قرآن 48/5 ). ( از منتهی الارب ). راه. شریعت. شریعه. راه دین. ( مهذب الاسماء ). راه مسلمانی. ( دهار ). نهادِ دین. ( ترجمان علامه جرجانی ص 61 ). || زه. وتر. || زه کمان. ( مهذب الاسماء ). روده کمان. چلّه کمان. ( غیاث اللغات ). || رود که بزنند. ( مهذب الاسماء ). || دام مرغ سنگخوار. || مثل و مانندچیزی. ( منتهی الارب ). یقال : هذه شرعة هذه ؛ این ماننداین است. ( از ناظم الاطباء ). ج ، شِرَع. جج ، شِراع.
شرعة. [ ش َ رَ ع َ ] ( ع اِ ) صفه مسقّف و پوشیده. ج ،اشراع. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || کشتی. || رواق و پیش طاق. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه شرعت در فرهنگ معین

(ش عَ ) [ ع . شرعة ] (اِ. ) ۱ - شریعت ، سنت . ۲ - مثل . ۳ - راهی که به سوی آب رود. ۴ - عادت .

معنی کلمه شرعت در فرهنگ عمید

= شریعت

معنی کلمه شرعت در ویکی واژه

شرعة
شریعت، سنت.
مثل.
راهی که به سوی آب رود.
عادت.

جملاتی از کاربرد کلمه شرعت

نه شرعت گفت کاینجاگه سوالست ز بعد صورتت بیشک وبالست
که دارد زهره تا گوید سخن باز ز سرّ شرعت ای شاه سرافراز
ز شرعت رخ نگردانم یکی دم که به زین من ندیدم در دو عالم
هرچه در دنیاست غیر از من که بیرون مانده ام در برون نگذاشت راه شرعت از پهناوری
ز شرعت جان و دل گردد هواللّه ببینی سرّ او اینجای ناگاه
زهی شرعت بگرد چرخ بسته سر زُنّار بتها برشکسته
ز شرعت گشتم اینجاگاه واصل همه مقصودهایم گشت حاصل
سدّه مرفوع شرعت عقل را اعلی الذّری حلقه ی مفتول جعدت روح را حبل المتین
نه شرعت گفت از دنیا بشو دور تو ماندستی چنین درخویش مغرور
زمانی بی شراب ناب منشین اگر چه حکم شرعت هست مانع