معنی کلمه شرطه در لغت نامه دهخدا
شرطة. [ ش ُ طَ ]( ع اِ ) یا شرطه. یکی شُرَط لغت نادری است بمعنی گروو گروگان و مورد شرط. ( از اقرب الموارد ). || شرط و پیمان. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || اعوان و انصار و اولیای مرد. و منه : یا شرطة اﷲ؛ ای انصار اﷲ. ( از منتهی الارب ). گروهی از یاران حکام. ( از تاج العروس ). یکی شُرَطو شرط برگزیدگان لشکر باشند. ( از یادداشت مؤلف ). || علامت. ج ، شُرَط. نشانی و علامت. ( غیاث اللغات ) ( از لسان العرب ). علامت. ( مفاتیح ) ( تفلیسی ) ( مهذب الاسماء ). || شغلی جز حسبه است. ( یادداشت مؤلف ). قال : [ طغتکین اتابک سلطان دمشق ] انی ولیتک امر الحسبة... و ضممت الیک النظر فی امور الشرطة.( معالم القربة ص 13 ). || چاوش شحنه و سرهنگ آن ، شرط کصرد جمع و هم اول کتیبة تشهد الحرب و تتهیاء للموت. اول گروهی از لشکریان که در جنگ حاضر شده و آماده مرگ باشند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). شرطی. سرهنگ. شحنه. چاوش. ( صراح اللغة ). در لغت نامه اسدی مینویسد: جلویز مفسد است و در نسخه دیگر از اسدی می نویسد جلویز شرطه بود. در نسخه دیگر اسدی مینویسد جلویز شرطه بود؛ یعنی غماز. ( یادداشت مؤلف ). پلیس. ( تاریخچه تمدن جرجی زیدان ج 1 ص 191 ). || پیاده کوتوال شرطی کترکی و شرطی کجهنی سموا بذلک لانهم اعلموا انفسهم بعلامات یعرفون بها، نامیده شده اندبدان زیرا در خود نشانهایی قرار دارند که بدان نشانها شناخته می شوند. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).
- شرطة الخمیس ؛ نامی که امیرالمؤمنین علی ( ع ) به یکی از چهار طبقه شیعه خویش داد و آنان را شرطة الخمیس از آن گویند که آنحضرت فرمود: چنانکه پیامبری از پیامبران به اصحاب خود گفت : پیمان کنید و من با شما نکنم جز بر بهشت من نیز با زر و سیم با شما پیمان نبندم بلکه پیمان ما بر سر بهشت باشد. ( ابن الندیم ص 249 ).
|| باد موافق. باد مراد و بعضی بادی را گویند که مزیل طوفان باشد:
با طبع ملولت چکند دل که نسازد
شرطه همه وقتی نبود لایق کشتی.سعدی.بخت بلند باید و پس کتف زورمند
بی شرطه خاک بر سر فلاح و بادبان.سعدی.- باد شرطه ؛ باد موافق. ( از غیاث اللغات ). باد موافق. باد مراد. ( یادداشت مؤلف ). درامثال این بیت حافظ: