معنی کلمه شرشر در لغت نامه دهخدا
نم نم باران به می خواران خوش است
رحمت حق بر گنهکاران خوش است.
بدین صورت تحریف کرده و تغییر داده است :
شرشر باران به می خواران خوش است
لعنت حق بر گنهکاران خوش است.( فرهنگ عامیانه جمال زاده ).- آب شرشر ؛ شرشره :
ای قلب سوزناک ! مگر خود جهنمی !
ای چشم اشکبار! مگر آب شرشری !؟( فرهنگ عامیانه جمال زاده ).- شرشر باران آمدن ؛ باران متصل پیاپی به تندی باریدن.
- شرشر خون از سر شکسته سرازیر شدن ؛ بسیار خون آمدن از جای شکستگی.
- شرشر شاشیدن ؛ شاشیدن بحالت ایستاده و بی انقطاع.
رجوع به شرشره شود.
شرشر. [ ش ِ ش ِ ] ( اِ صوت ) رجوع به شُرشُر شود.
شرشر. [ ش َ ش َ / ش ِ ش ِ ] ( ع اِ ) گیاهی است که بر زمین همچو رسن دراز روید. ( منتهی الارب ). گیاهی است که مانند ریسمانهایی دراز بر روی زمین می رویدو خاری ندارد که کسی را آزار دهد. ( از اقرب الموارد ). || شواء شرشر؛ بریان خون یا روغن چکان. ( منتهی الارب ). بریان روغن چکان. ( از اقرب الموارد ).
شرشر. [ ش ُ ش ُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان حشمت آباد بخش درود شهرستان بروجرد. سکنه آن 179 تن و آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آنجا غلات است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
شرشر. [ ش ُ ش ُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد. سکنه آن 451 تن و آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آنجا غلات است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).