معنی کلمه شربتی در لغت نامه دهخدا
به یک شربتی گفت شیرینه باف
که نتوان ز حد برد دعوی و لاف.نظام قاری ( دیوان ص 182 ).بر سر ز ریشهای بریشم عمامه ای
در بر زشربتیش شکر رنگ پیرهن.مولانا مظهر.- تخم شربتی ؛ تخمی است شبیه تخم ریحان و به رنگ و خاصیت آن. ( از آنندراج ) ( از غیاث اللغات ).
- رنگ شربتی ؛ نوعی از رنگ شبیه به رنگ شربت. ( از آنندراج ) ( از غیاث اللغات ).
- عقیق شربتی ؛ عقیق که به رنگ شربت بود. ( آنندراج ).
|| لوده ، برنگ و طعم گیلاس است و میوه آن از گیلاس خردتر است. ( یادداشت مؤلف ). || نوعی از زردآلو. ( غیاث اللغات ) ( بهار عجم ). || ظرف آبخوری. ( برهان ). قسمی ظرف خرد، چون جام و پیاله. ( یادداشت مؤلف ). قسمی کاسه مسین. || نام نوعی از شیرینی. ( غیاث اللغات ).