معنی کلمه شربت در لغت نامه دهخدا
جو تا که هست خام غذای خر است و بس
چون پخته گشت شربت عیسی ناتوان.خاقانی.چو فراغت رسیدمان از خورد
از غذاهای گرم و شربت سرد.نظامی.شربت خاص خورد و خلعت خاص
یافت از قرب حق برات خلاص.نظامی.- شربت غرور :
ور فلک شربت غرور دهد
سنگ بر ساغر فلک فکنید.خاقانی.- شربت وصل :
از لب بفرست شربت وصل
ای یار اگر شفای او بینی.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 691 ). || آنگاه که آن را مطلق آرند آب قراح به قند یا شکر شیرین کرده باشد. ( در تداول فارسی ). آب که در آن قند حل کرده اند. آب سرد که با قند آن را شیرین کرده باشند. ( یادداشت مؤلف ). آن را از قند و عسل و دوشاب هم کنند. ( برهان ). جلاب : جده ای بود مرا... چیزهای پاکیزه ساختی از خوردنی و شربتها. ( تاریخ بیهقی ).
نالش او را کشید مادر و فرزند
شربت او را چشید عمه و خاله.ناصرخسرو.قدحی برف آب در دست گرفته و شکر در آن ریخته... فی الجمله شربت از دست نگارینش بگرفتم. ( گلستان سعدی ).
خادما شربت پربرف و عرق پیش آور
با طبقهای پر از نقل و به رویش دستار.بسحاق اطعمه. || آب میوه ها که با شکر و یا عسل پخته قوام آورند. ( ناظم الاطباء ). آب میوه ها و یادواها و گلهای تر و خشک در آب خیسانیده و جوشانیده با شکر و یا عسل قوام آورده. ( فهرست مخزن الادویة ).
- شربت آلات ؛ انواع شربتها که از آب میوه ها پخته باشند. ( ناظم الاطباء ).
|| در اصطلاح پزشکی از این لفظ مفهوم تناول اراده شود خواه آن شی جامد باشد یا مایع و از این جهت است که گویند: شربتی از فلان دوا یک مثقال است. ( ازکشاف اصطلاحات الفنون ) :
گفتا بدهم داروی با حجت و برهان
لیکن بنهم مهری محکم بلبت بر
زآفاق و ز انفس دو گوا حاضر کردش
برخوردنی و شربت من پیر هنرور
راضی شدم و مهر بکرد آنگه دارو