شخیص

معنی کلمه شخیص در لغت نامه دهخدا

شخیص. [ ش َ ] ( اِ ) اسم فارسی عصفوری است کوچک و خوش آواز.( فهرست مخزن الادویه ). شاید مصحف شخش و شخیش باشد.
شخیص. [ ش َ ] ( ع ص ) تناور. ( از منتهی الارب ). جسیم.( اقرب الموارد ). بزرگ کالبد. ( مهذب الاسماء ). || مهتر. ( منتهی الارب ). آقا. ( از اقرب الموارد ).
- شخص شخیص ؛ سرکار عالی.
|| سخن درشت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه شخیص در فرهنگ معین

(شَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - تنومند. ۲ - بزرگوار ارجمند.

معنی کلمه شخیص در فرهنگ عمید

۱. بزرگ، مهتر.
۲. بزرگوار: شخص شخیص.

معنی کلمه شخیص در فرهنگ فارسی

مردبزرگ جثه، تنومند، جسیم، بزرگ، مهتر، بزرگوار
( صفت ) ۱ - بزرگ جثه تنومند تناور . ۲ - بزرگ ارجمند : شخص شخیص .

معنی کلمه شخیص در ویکی واژه

تنومند.
بزرگوار ارجمند.

جملاتی از کاربرد کلمه شخیص

تشخیص توان کرد از این باعث جان را تن زنده به جان آمد و جان نیست مشخص
و به نهنگ «لا» از جهت عدمیت تعین و تشخیص تشبیه کرده است و می‌تواند بود که از دریای شهادت کلمه «لا اله الا اللّٰه» خواسته باشد، و نهنگ «لا» عبارت از کلمه «لا»، و وجه مشابهت میان نهنگ و «لا» افنای اشیاست. یعنی هرگاه که سالک صادق عاشق به کلمه «لا» رفع تعینات کند، و ذات مطلق را که «هو» عبارت از آن است از پرده حجاب کثرت تعینات برآورد، یعنی ظاهر گرداند، تیمم فرض گردد نوح را در وقت طوفانش.
نه بتشخیص مرض در نبض کس دستم گرفت نه کس از قاروره ام شد مطلع بر ماجرا
بود آن باطن احمد بتخصیص که از وی مانده میراث آن بتشخیص
اولین تشخیص باید پس علاج تا بیاید استقامت در مزاج
گر به تشخیص حسن او کوریم وه که بر عیب خویش بیناییم
به ‌وهمش ‌گر بپیمایی ‌خجل ‌گردی ‌ز تشخیصش به فهمش‌ گر بینگاری‌ کسل مانی ز تعیینش
هیچ سری نیست پنهان از صفای باطنت می کنی هر درد را تشخیص قبل از ابتدا
جمعیت این استان در یک سرشماری در مارس سال ۲۰۰۵، ۸۲۵٬۸۷۹ نفر تشخیص داده شده است و تنها سه قومیت این کشور را در خود جای داده است.
دل از غم روی او به تخصیص گردیده سیه چو فرد تشخیص
تو که پروای دوستانت نیست دشمن از دوست، کی دهد تشخیص