معنی کلمه شخص در لغت نامه دهخدا
غذای روح سماع است و آن شخص نبید
خوشا نبید کهن به اسماع طبعگشای.فرخی.تاجی شدست شخص من از بس که تو بر او
یاقوت سرخ پاشی و بیجاده گستری.فرخی.جمله میان دو کوه از شخص او پر شده بود.( اسرارالتوحید ص 81 ).
ز هر نوع و هر شخص ازاشخاص وی
نهادست زی تو نوادر سؤال.ناصرخسرو.لفظ بی معنی چه باشد شخص بی جان از قیاس
اهل بیت شخص دین را پاک جانند ای رسول.ناصرخسرو.وگر به شخص ز جاهل نهان شدیم ، به علم
چو آفتاب سوی عاقلان پدیداریم.ناصرخسرو.سرخ است و قوی روی شخص دولت
تا اوتن زرد و نزار دارد.مسعودسعد.ناجانور بدیع یکی شخص پرهنر
گه خامش است و گاهی گویا چو جانور.مسعودسعد.یک شخص بیش نیست به دیدار شخص او
با هشت چشم لیکن هر هشت بی بصر.مسعودسعد.چو شخصی است در وی نفسهاروان
چوشاخی است زو شادمانی ثمر.مسعودسعد.همی گذشت به میدان شاه کشور
عظیم شخصی قلعه ستان و صفدر.مسعودسعد.آن پادشا تویی که برای تو
در شخص پادشاهی جان باشد.مسعودسعد.باد رایت بی تباهی باد شخصت بی حدوث
باد جاهت بی تناهی باد جانت بی ضرر.سنایی.یک رویه کرد خواهد گیتی ترا از آن
دورو از این جهت شده شخص نزار تیغ.سنایی.مخور باده که آن خونی است کز شخص جوانمردان
زمین خوردست و بیرون داده از تاک رزستانش.خاقانی.چگونه ساخت از گل مرغ عیسی
چگونه کرد شخص عازر احیا.خاقانی.از آنم به ماتم که زنده است شخصم
چو مرد از پسش هیچ ماتم ندارم.خاقانی.چون ماه در ظلمت نهفته شخص گرامی را بسمل کردمی. ( سندبادنامه ص 150 ).
به شخص کوه پیکر کوه میکند
غمی در پیش چون کوه دماوند.نظامی.مکن دلتنگی ای شخصت گلی تنگ
که بد باشد دلی تنگ و گلی تنگ.نظامی.همی تا زو خط فرمان نیاید