شخ

معنی کلمه شخ در لغت نامه دهخدا

شخ. [ ش َ ] ( اِ ) کوه باشد که به عربی جبل خوانند. ( برهان ) :
خرامیدن کبک بینی به شخ
تو گویی ز دیبا فکندست نخ.بوشکور.گرازیدن گور و آهو به شخ
کشیدند بر سبزه هر جای نخ.فردوسی.بجایی که باشد زیان ملخ
وگر تف خورشید تابد به شخ.فردوسی.همه دامن کوه تا روی شخ
سپه بود بر سان مور و ملخ.فردوسی.بیابانی از وی رمان دیو و شیر
همه خاک شخ و همه ره کویر .فردوسی.به یک خدنگ دژآهنگ جنگ داری تنگ
تو بر پلنگ شخ و بر نهنگ دریابار.عنصری.شاخ مرصع شد از جواهر الوان
شخ تل یاقوت شد ز لاله نعمان.منوچهری.سحرگاهان چنان نالم به تیمار
چو ابر دی مهی بر شخ کهسار.( ویس و رامین ).درختی گشن بر شخ کهسار
از انبوه شاخش ستاره ستوه.اسدی.ز آسمان به زمین غم به حاسد تو رسد
چو سیل و سنگ که آید به پستی از سر شخ.سوزنی.نه در کوه سبزی نه در باغ و شخ
ملخ بوستان خورد و مردم ملخ .سعدی. || بینی کوه. ( برهان ). ستیغ. دماغه وبینی کوه. تیغ کوه. ( ناظم الاطباء ) :
وقت آن شد که به دست آید طاووس و تذرو
تا شود بر سر شخ کبک دری شعرسرای.فرخی.ز ناگاه دیدند مرغی شگفت
که از شخ آن کُه نوا برگرفت.اسدی.بخت چون با گله رنگ بیاشوبد
سرنگون پیش پلنگ افتد رنگ از شخ.ناصرخسرو.به هر کوه و بیشه ز شاخ و ز شخ
پراکنده لشکر چو مور و ملخ.نظامی.لیک زیر پای موسی همچو یخ
میگدازید و نماندش شاخ و شخ.مولوی.گل سختش بسختی سندان
شخ تندش به تیزی ساطور.مولوی. || زمین محکمی که در دامن کوه و سر کوه باشد. ( برهان ). زمین بود سخت بر کوه و غیره. ( اسدی ). زمین سخت و بلند. ( فرهنگ رشیدی ). زمین سخت. ( فرهنگ سروری ). زمین سخت باشد و دامن کوه که گیاه نروید. ( حاشیه لغت فرس اسدی ). زمین سخت را گویند که در دامن کوه باشد. ( فرهنگ جهانگیری ). زمین سخت که پی برنگیرد. ( شرفنامه منیری ) :
چنان بگریم گر دوست بار من ندهد
که خاره خون شود اندر شخ و ز رنگ زگال.

معنی کلمه شخ در فرهنگ معین

(شَ ) (اِ. ) ۱ - سر کوه . ۲ - استوار، محکم . ۳ - زمین سخت و ناهموار.
( ~ . ) (اِ. ) ۱ - شاخه . ۲ - شاخ حیوانات .
(شُ ) (اِ. ) چرک .

معنی کلمه شخ در فرهنگ عمید

شاخۀ درخت: نه در کوه سبزی نه در باغ شخ / ملخ بوستان خورده مردم ملخ (سعدی۱: ۵۸ ).
۱. تیغ کوه، سرکوه.
۲. زمین سخت و ناهموار: میوه ها سر در کشند از شدّت گرما به شاخ / ماهیان بیرون فتند از جوشش دریا به شخ (انوری: ۵۸۲ ).
۳. (صفت ) محکم، استوار: کمان شخ.
چرک بدن یا جامه.

معنی کلمه شخ در فرهنگ فارسی

شاخ، شاخه، شاخه در ت، تیزه کوه، سرکوه، زمین سخت وناهموارمحکم، استوار، مخفف شوخ، چرک بدن، چرک جامه
( اسم ) ۱ - شاخه درخت . ۲ - شاخ حیوانات قرن .
خرخر کردن در خواب یا دراز کردن کمیز و دور انداختن آن .

معنی کلمه شخ در ویکی واژه

شِخ
شاخه، شاخ حیوانات.
سر کوه، زمین سخت و ناهموار.
استوار، محکم.
چرک.
مترادف شیخ فارسی، و به صدای سکه داخل کیسه که در جیب بغل اغلب شیوخ هنگام حرکت به گوش می‌رسید. شق‌شق.[۱]
مترادف شاخ فارسی، بویژه شاخ گاو.
مترادف شوخ فارسی، آدم اهل شوخی.
↑ در گذشته علمای قدیم از را روضه‌خوانی ارتزاق می‌کردند و روزانه ممکن بود به چند مجلس ختم و ترحیم مشرف شده پس از روضه حق‌الزحمه را پول خُرد دریافت و داخل کیسه گذاشته در جیب بغل عبا می‌انداختند. بازده اینکار در این بود که هنگام راه رفتن صدای شِقشِق سکه‌ها به گوش می‌رسید. همین صدا موجب لقب شِخ یا همان شیخ شد.

جملاتی از کاربرد کلمه شخ

چالی فتد به گونه‌ات از نوشخند و دل زان خال اگر گذشت بدین چال می‌بری
من جز به شخص نیستم آن قوم را نظیر شمشیر جز به رنگ نماند به گندنا
در خلد چگونه خورد گندم آنجا که نبود شخص نان خور
دلی کو ز درد برادر شخود علاج پزشکان نداردش سود
ز شخص فاطمه کان پرده شد میانه هر دو مثال هر دو چو نور دو چشم و یک نظر آمد
بدو گفت رستم ترا کهترم بشهر تو کرد ایزد آبشخورم