معنی کلمه شجاع در لغت نامه دهخدا
از این شیر طالع بلرزم چو خوشه
که از شیر لرزد دل هر شجاعی.خاقانی.تا روز چهارم که شجاعان شجاع آسای بدان تندکوه با رفعت و شکوه برآمدند. ( جهانگشای جوینی ).
شجاع. [ ش ُ ] ( اِخ ) یکی از صور جنوبی فلک که به شکل ماری باریک و پیچان تخییل شده است دارای شصت کوکب یکی از قدر دوم و سه از قدر سوم و دوازده از قدر چهارم و ستاره فرد نیز در این صورت است و این صورت رابه فارسی مار یا مار فلک گوئیم. ( یادداشت مؤلف ). ابوریحان در صورتهای جنوبی فلک پانزده صورت برشمرد که صورت هفتم آن را شجاع ؛ ای مار باریک دراز نامیده است. ( التفهیم ص 94 ). نام صورت هشتم از صور چهارگانه فلکی جنوبی و آن را «حیه » نیز گویند. ( مفاتیح العلوم خوارزمی ) . نام ستاره ای است جنوبی که در زیر ستاره های غراب ، باطیه ، عذراء، اسد و سرطان قرار دارد و به صورت اژدهای پیچیده است و درخشنده ترین آن ستاره ای است که بر روی شکل گردن اژدهاست و آن ستاره ای مزدوج است و فقط با تلسکوپ دیده شود.( از الموسوعة العربیة المیسرة ص 1076 ) :
الا که تا برین فلک بود روان
شجاع او وحیة الحوای او.منوچهری.
شجاع. [ ش َ / ش ُ ] ( ع اِ ) مار. مار نر. نوعی از مار کوچک. ج ، شَجعان یا شِجعان. ( منتهی الارب ). مار. ( اقرب الموارد ). نوعی از مار. ( ناظم الاطباء ). || مار شکم. ( منتهی الارب ). بیماری ( یرقان ) که در شکم باشد. ( از اقرب الموارد ).
- شجاع الجوع ؛ کرم شکم. ( مهذب الاسماء ). دیدان و کرمی که در روده ها بهم میرسد. ( ناظم الاطباء ).
شجاع. [ ش ُ ] ( اِخ ) ابن اسلم بن محمدبن شجاع مکنی به ابوکامل. ریاضی دان مصری که از فضلای عصر خود به شمار میرود. رجوع به کشف الظنون و تاریخ الحکماء القفطی ص 211، 233، 170 و الفهرست ابن الندیم ص 392 و گاهنامه سید جلال الدین طهرانی ص 66 و نیز رجوع به ابوکامل شجاع بن... شود.