شتافتن

معنی کلمه شتافتن در لغت نامه دهخدا

شتافتن. [ ش ِ ت َ ] ( مص ) شتابیدن. عجله کردن. به شتاب رفتن. تیزی کردن در رفتن. تعجیل. تاختن.عجله. اِرقِداد. اِستِکارَة. اِعثیجاج. اِکراب. اِکعاب. اِنصاف. اِنکِداد. ایحاف. ایخاف. ایفاد. ایفاض.تَعَجﱡل. تَعجیل. تَقَهوُس. تَکَدﱡس. تَمَرﱡغ. تَنَزﱡع. تَنَزّی. تَنَقﱡث. تَنقیث. تَوَهﱡس. تَهییک. خَذَم. ذَمیان. رَمع. رَمَع. رَمَعان. طَهق. عَجرَمَة.عَجَل. عَجَلَة. قُطور. قَهوَسَة. کَور. کَهف. لَعط. مَرط. مُغاوَلَة. مَغر. مَنکَظَة. نَکَظ. نَکظ. نَکظَة. وَشق. وَشک. هَبَص. ( منتهی الارب ) :
کبت نادان بوی نیلوفر بیافت
خوشش آمد سوی نیلوفر شتافت.رودکی.وز آنجا دلاور به هامون شتافت
بکشت ازتگینان کسی را که یافت.فردوسی.که چندین به گفتار بشتافتم
ز گوینده پاسخ فزون یافتم.فردوسی.از آن چون بزرگان خبر یافتند
به پیش سیاووش بشتافتند.فردوسی.اعیان و روزگار دولت وی [ عبداﷲبن محمدبن طاهر ] به یعقوب تقرب کردند و قاصدان مسرع فرستادند با نامه هاکه زودتر بباید شتافت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 248 ).امیر برفت و غزو سومنات کرد و به سلامت بازآمد و از راه نامه فرمود به حسنک که به خدمت باید شتافت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 208 ). چون دانست [ آلتونتاش ] که در آن ثغر بزرگ خللی خواهد افتاد... بشتافت تا بزودی بر سرکار رسد. ( تاریخ بیهقی ).
کس از دانش و دین او سر نتافت
رهی دید روشن بدان ره شتافت.نظامی.اِجفال ؛ شتافتن شترمرغ. ( از منتهی الارب ).اِستِعمال ؛ شتافتن خواستن. ( ترجمان القرآن ). اِمراط؛ شتافتن شترماده. ( منتهی الارب ). تَعجیل ؛ شتافتن در کاری. ( ترجمان القرآن ). حَفد؛ شتافتن در خدمت. ( ترجمان القرآن ). عَتَل ؛ سوی بدی شتافتن. قَدیان ؛ شتافتن اسب. هَذب ؛ شتافتن مردم و جزآن. ( منتهی الارب ). و رجوع به اشتافتن و شتابیدن شود. || بیقراری کردن. بی صبری کردن. || مستعد و سرگرم شدن. ( از آنندراج ) :
پری چهره هر پنج بشتافتند
چو با ماه جای سخن یافتند.فردوسی. || روی آوردن : خشمی و دلتنگی سوی من شتافت چنانکه خوی از من [احمدبن ابی داود] بشد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 172 ). || حمله بردن. تاخت بردن :
اگر بر جفاپیشه بشتافتی
کی از دست قهرش امان یافتی.سعدی.

معنی کلمه شتافتن در فرهنگ معین

(ش تَ ) (مص ل . ) ۱ - عجله کردن . ۲ - تند رفتن .

معنی کلمه شتافتن در فرهنگ عمید

۱. شتاب کردن، عجله کردن، شتابیدن.
۲. تند رفتن.

معنی کلمه شتافتن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) ( شتافت شتابد خواهد شتافت بشتاب شتابنده شتابان شتافته ) ۱ - عجله کردن . ۲ - تند رفتن به عجله حرکت کردن .

معنی کلمه شتافتن در ویکی واژه

عجله کردن.
تند رفتن.
شتابیدن. عجله کردن.
سرعت را زیاد کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه شتافتن

از آن، تازیان آگهی یافتند سوی شاهشان تیز بشتافتند
همچنین رسم کایر در بین گله‌داران منطقه چلاو بخش امام‌زاده عبدالله شهرستان آمل در زمان پشم‌چینی بین گالش‌ها مرسوم است. کشاورزان برای دروی زمین‌های کشاورزی خود و دامداران (چوپانان و گالش‌ها) برای ساختن گاوبند یا «تلار» و آغل خود از دیگر گالش‌ها و چوپانان استفاده می‌کردند و خود نیز در وقت مقتضی به کمک آنها می‌شتافتند.
فراوان بت خوب رخ یافتند به جستن چو رفتند و بشتافتند
یلان سپه پشت برتافتند ز پس دشمنان تیز بشتافتند
قوله: «خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ» عجله دیگرست و مسارعه دیگر، عجله ناپسندیده است و نکوهیده و در آن نهی آمده که: «فَلا تَسْتَعْجِلُونِ». و مسارعه پسندیده است و ستوده و بدان امر آمده که: «سارِعُوا». عجله استقبال کاری است نه بوقت خویش و مسارعة شتافتن است بکاری فرموده باوّل وقت خویش، عجله نتیجه وسواس شیطان است و مسارعه قضیه توفیقست و تعظیم فرمان، از عجله ندامت آید و شور دل، و از مسارعه سکینه پیوندد بجان و دل. هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ. حق جلّ جلاله آرامی فرو فرستد بر دل مؤمنان تا او را بشناسند نادریافته و دوست دارند نادیده، از کار خود با کار وی پرداخته و از یاد خود با یاد وی آمده و از مهر خود با مهر وی شده، همه یادها جز باد وی همه سهو است. همه مرادها جز مراد وی همه لهو است، همه مهرها جز مهر وی همه لغو است.
دلیران چو بهرام را یافتند پر از آب و خون دیده بشتافتند
در پیت آن فرقه که بشتافتند خویش چو گم کرده ترا یافتند
راه نایافته بیافتن است عشق بی‌خویشتن شتافتن است
عاقبت نشیمن‌گاه‌های آنان به ویرانی گرایید و به حال خود رها شد و ساکنان آن کاخ‌ها به سوی قبرهاشان شتافتند.» (رک: جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان، ۵۰۸–۵۱۰.)
جوانان حی چون خبر یافتند سراسر سوی کینه بشتافتند
تا کی چو موج آب به هر سو شتافتن در عین بحر پای چو گرداب بند کن
چو یکدم جای خالی یافتندی چو شیر و می بهم بشتافتندی