معنی کلمه شتا در لغت نامه دهخدا
لقمه نان خویشتن نخورد
گر دو هفته همین شتا باشد.کمال اسماعیل.
شتا. [ ش َ ] ( ع ص ، اِ ) جای درشت.( از منتهی الارب ). موضع خشن. ( از اقرب الموارد ). || صدر وادی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
شتا. [ ش ِ ] ( ع اِ ) قحط. ( اقرب الموارد ). || زمستان :
تا به سال اندر سه ماه بود فصل ربیع
نه مه دیگر صیف است و خریفست و شتاست.فرخی.برفروزآتش برزین که در این فصل شتا
آذر برزین پیغمبر آزار بود.منوچهری.چو سرسام سردست قلب شتا را
دوا به ْ ز قلب شتایی نیابی.خاقانی.چون زره دان این تن پر حیف را
نه شتا را شاید و نه صیف را.مولوی.کوزه ها سازی ز برف اندر شتا
کی کند چون آب بیند او وفا.مولوی.عمرگرانمایه در این صرف شد
تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا.سعدی.رجوع به شتاء شود.