شبق. [ ش َ ب َ ] ( ع مص ) ناگوارد شدن از گوشت. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || سخت آزمند شدن به آرمیدن بازن ( و گاه این معنی در غیر انسان نیز آید ). ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). انعاظ. ( بحرالجواهر ). شبق.[ ش َ ب َ ] ( ع اِ ) در اصطلاح عامه ، ترکه. ( از دزی ج 1 ص 722 ). شاخه نازک عصامانند. || عصا و چوبدست : شبقه بالعصا؛ او را با عصا بزد. ( از محیط المحیط ). || سنبه تفنگ. ( از دزی ج 1 ص 722 ). شبق. [ ش َ ب ِ ] ( ع ص ) شهوتی و آزمند به آرمیدن با زن. ( از ناظم الاطباء ). شدیدالشهوة. ( محیط المحیط ).
معنی کلمه شبق در فرهنگ معین
(بَ ) [ ع . ] (مص ل . ) آرزومند گشتن به جماع ، شدت شهوت .
معنی کلمه شبق در فرهنگ عمید
۱. آرزومند شدن به جماع. ۲. آزمندی به مقاربت، شدت شهوت.
معنی کلمه شبق در فرهنگ فارسی
آرزومندشدن به جماع، آزمندی به مقاربت وشهوت ۱ - ( اسم ) مشابهت مانندی . ۲ - ( اسم ) نحاس اصفر . ۳ - شبه مثل جمع : اشباه . در اصطلاح عامه ترکه شاخه نازک عصا مانند یا سنبه تفنگ .
معنی کلمه شبق در دانشنامه عمومی
شَبَق معرب شپک پارسی نوعی زغال و پیش ماده ای برای زغال سنگ است و جزو سنگ نیمه قیمتی به شمار می رود. شَبَق در اصل یک کانی نیست بلکه کانی وار ( Mineraloid ) است زیرا این سنگ خاستگاهی زیستی دارد. شَبَق از چوب های پوسیده ای که تحت فشار بسیار شدید بوده اند پدید آمده است. شَبَق یا سیاه است یا قهوه ای تیره، اما ممکن است حاوی اجزاء پیریت باشد که از رنگ برنج و جلای فلزی است. صفت جت سیاه به معنی تیرگی سیاهی تا حداکثر ممکن از این مواد مشتق می شود. واژهٔ «شَبَق» از «شَبَه» در فارسی کهن به زبان عربی ( به دیسهٔ «شَبَج» ) راه یافته و سپس به فارسی برگشته است واژه مذکور بایستی از ریشهٔ واژه «شب» در زبان پارسی باشد که از ریشهٔ پیش - هندو - اروپایی - k ( ʷ ) sep*به معنای «شب» و «تاریکی» ( क्षप् ( kṣáp ) در سنسکریت به معنای تاریکی و شب ) است. در زبان انگلیسی واژهٔ «جِت» ( jet ) یا «جِیِت» ( jayet ) ، از کلمهٔ فرانسوی «ژه» ( jais ) از «ژِت» ( jet ) از فرانسوی کهن «ژایت» ( jayet ) از لاتین «گاگاتِس» ( gagates ) از یونانی باستانی «گاگاتِیْس» ( Γαγάτης /Gagátēs ) برای مواد مشابه مشتق شده که از نام شهر گاگاس ( Γάγας/Gágas ) در لوکیا که شهری در کنار رودخانه بوده ( Jet ) ؛ برگرفته شده است. شبق محصول تجزیهٔ فشار بالای چوب از میلیون ها سال قبل، عموماً چوب درختان از خانوادهٔ کاج مطبق ( Araucariaceae ) ، می باشد. جت یا شبق به دو صورت سخت یا نرم یافت می شود. نوع سخت حاصل تراکم کربن و آب نمک است؛ نوع نرم حاصل تراکم کربن و آب شیرین می باشد. شبق یافت شده در شهر ویتبای، در انگلستان، متعلق به دوران اولیه ژوراسیک ( Toarcian ) ، حدود ۱۸۲ سال قدمت دارد. شبق ویتبای چوب فسیل شدهٔ گونه های مشابه به بقایای کاج شیلی یا درخت معمای میمون ( Araucaria araucana ) می باشد. در ادبیات فارسی از شبق بسیار یاد شده است؛ این واژه به دیسه های: «شَبَه» یا «شَبِه» یا «شَوَهْ» که معربش «سَبَج» است در ادب فارسی دیده شده است. نویسنده برهان قاطع درباره اش این چنین می گوید: سنگی باشد سیاه و براق و در نرمی و سبکی همچو کاه ربا است و آن دو بابت می شود یکی آن است که از دشت قبچاق آورند و آن آبی است که به مرور ایام بسته می شود و دیگری کانی باشد که از گیلان آورند. طبیعت آن سرد و خشک است. گویند هر که با خود دارد از چشم زخم و سوختن آتش ایمن گردد و اگر بر سر بیاویزند درد سر را ساکن سازد و اگر نور چشم کسی سفید باشد و در چشم او خیالها و چیزی مانند ابر پدید آید و چشم خیرگی کند، آیینه ای از آن سازند و پیش چشم بدارند، چشم راقوت تمام بخشد و آن مرض را زایل کند و منع نزول آب نیز از چشم کند و با میلی که از آن بسازند سرمه کشیدن یا همان میل را بی سرمه در چشم کشیدن روشنایی چشم را زیاد کند و قوت باصره دهد و چون او را در آتش نهند مانند هیزم بسوزد و بوی نفط ( =نفت ) کند.
معنی کلمه شبق در دانشنامه آزاد فارسی
رجوع شود به:کهربای سیاه
معنی کلمه شبق در ویکی واژه
آرزومند گشتن به جماع، شدت شهوت.
جملاتی از کاربرد کلمه شبق
ساق او را اگر نظاره کند پای تا سر شبق شود عنین
گر بدین گام و کمر چهره گر نطق و شبق به ورق بر نکشیدی رقم ایجادم
مگر ندانی کاین کهنه رند شیرازی چسان ز شست شبق بر نشانه راند تیر
در طپش افتاد، چو ماهی بشست باز بحکم شبق آورد دست
چون زمانی برآمد و خاطرش به خانه التفاتی داشت، خواست که رسن در گردن سبوی بندد، بخار شهوت، حجاب غفلت پیش چشم او چنان بداشته بود که سبوی را از کودک فرق نکرد و از غایت شره و نهایت شبق، رسن در گردن کودک بست و به چاه فرو گذاشت. هر چند کودک فریاد می کرد البته سود نداشت و فایده نکرد که در خواب غفلت، خیال محال می دید و از پیمانه عطلت، خرمن شهوت می پیمود و با خود این معنی می گفت:
خواندی از فرط شبق گاه به گاهم بر خویش تا همی آب بر آتش زنمش خواه مخواه
بنام هند و ز فرط شبق دو صدرایت بداشت نصب همی در برون شادروان
اندر افتادند حالی آندو سیمین تن بهم کاین شغب بسیار و آن دیگر شبق بسیار داشت
گنده و زفت و پرشبق از خر نر برد سبق کونش چون یکی طبق کیرش چون یکی ستون
از فرط شبق ساز بم و زیر نهاده چونگربهکه موموکند از شهوت بسیار