شبع

معنی کلمه شبع در لغت نامه دهخدا

شبع. [ ش َ ] ( ع اِمص ) سیری. ضد گرسنگی. ( منتهی الارب ): شبع الرجل من الطعام شُبعاً و شِبَعاً تملأ منه و هوضد جاع ؛ سیر شد از غذا و آن ضد گرسنه شد است. ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) زمین سرسبز: هذا وادقد شبعت غنمه. ( از اقرب الموارد )؛ یعنی بیابانی است که گوسفندانش سیر شدند. کنایه از بیابان سبز است.
شبع. [ ش َ ] ( ع مص ) به ستوه آمدن از چیزی. یقال : شبعت من هذا الامر و رویت ؛ یعنی از آن بیزار شدم و به ستوه آمدم. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
شبع. [ ش ِ ب َ ] ( ع اِ )مقدار سیری از طعام. ( از منتهی الارب ). || نام است هر آنچه سیر کند ترا. ( از اقرب الموارد ).
شبع. [ ش ِ ] ( ع اِ ) نام آنچه سیر کند. ( از اقرب الموارد ). || کلفتی و ستبری در دو ساق پا. ( از ذیل اقرب الموارد ).
شبع. [ ش ُ ب ُ ] ( ع ص ) ج ِ شَبَع. یقال : ثوب شبع الغزل و ثیاب شبع و حبل شبع و حبال شبع. ( از ذیل اقرب الموارد ).

معنی کلمه شبع در فرهنگ معین

(شَ بَ ) [ ع . ] (اِمص . ) سیری .

معنی کلمه شبع در فرهنگ عمید

سیر شدن، سیری.

معنی کلمه شبع در فرهنگ فارسی

شهری بود در قسمت سبط شمعون (در فلسطین ) در میانه بئرشبع و مولاده و شاید همان [ شماع ] باشد . یا بئر شبع . چاهی است در شبع و نام آن در روایات اسلامی هم آمده .
سیرشدن، سیری
( اسم ) سیری .
جمع شبع

جملاتی از کاربرد کلمه شبع

و فی الخبر ان رسول اللَّه (ص) قال: «اتیت بمفاتیح خزائن الارض فعرضت علیّ فقلت: لا، بل اجوع یوما و اشبع یوما».
و قال صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مثل الذی یتصدق عند موته او یعتق کالذی یهدی اذا شبع.
با این حال، در پاسخ به واکنش عمومی، پلیس تأیید خود را از ثبت نام خود برای وضعیت «داوطلبان پلیس» پس گرفت و باعث شد که شهرداری بئرشبع دستور واگذاری تأسیس شبه نظامی را صادر کند.
فتملأ بیننا اقطا و سمنا و حسبک من غنی شبع و ریّ‌
داوود زنان بسیاری داشت اما شیفته بت‌شبع همسر یکی از سرداران خود می‌شود و برای ازدواج با وی سردار خود را به قتل می‌رساند. سلیمان حاصل ازدواج داوود و بت‌شبع است.
قال النبی: من احتبس فرسا فی سبیل اللَّه ایمانا باللّه و تصدیقا بوعده فان شبعه و ریّه و روثه و بوله فی میزانه یوم القیمة.
ویژگی‌های کشاورزی در ریشه نام مکان‌ها در فلسطین مشترک است. به عنوان مثال، برخی از نام‌های مکان ریشه سامی را برای «چشمه» یا «آب انبار» ترکیب می‌کنند، مانند بئرشبع یا اِین گدی، (به ترتیب در عبری و عربی به معنی «چاه» و «بِر» و «بِر» است. گدی یا عین گدی («ان» و «عین» به ترتیب در عبری و عربی به معنی چشمه).
و گفت: مرد را علمی باید نافع و عملی کامل و اخلاصی با وی و قناعتی باید مشبع و صبری با وی. چون این هر سه آمد از آن پس ندانم تا با وی چه کنند.
این نامه نبشته آمد و گسیل کرده شد و من بمعمّا مصرّح باز نمودم که «این خداوند را کاری ناافتاده بشکوهیده است‌ و تا لاهور عنان بازنخواهد کشید و نامه‌ها پوشیده رفت آنجا تا کار بسازند و می‌نماید که بلاهور هم باز نه ایستد. و از حرم‌ بغزنین نمیماند و نه از خزائن چیزی. و این اولیا و حشم را که اینجااند دست و پای‌ از کار بشده است و متحیّر مانده‌اند و امید همگان بخواجه بزرگ است، زینهار زینهار! تا این تدبیر خطا را بزودی دریابد و پوست بازکرده بنویسد، که از ما بر چند منزل است و فراخ‌ بتوان نبشت، مگر این تدبیر ناصواب بگردد .» و با محتشمان حضرت بگفتم پوشیده که بوزیر نامه فرمود چنین و چنین، نبشتم، و معمّا از خویشتن چنین و چنین نبشتم. گفتند: سخت نیکو اتّفاقی افتاده است، ان شاء اللّه تعالی‌، که‌ این پیر ناصح نامه‌یی مشبع‌ نویسد و این خداوند را بیدار کند.
خوردن نان نهاد شرط شبع خوف و امید شرط زهد و ورع
قرأ اهل البصرة: «و اخر» بضمّ الالف علی جمع اخری مثل الکبر و الکبری، و قرأ الآخرون بفتح الهمزة مشبعة علی الواحد.
اذا شبعَ الکمیُّ یَصولُ بَطشاً وَ خاوی البطنِ یَبْطِشُ بِالفَرارِ
اللّهمّ آت نفسی «تَقْواها» و زکّها، انت خیر من «زَکَّاها»، انت ولیّها و مولیها. اللّهمّ انّی اعوذ بک من علم لا ینفع و من نفس لا تشبع و من قلب لا یخشع و من دعوة لا یستجاب لها».