معنی کلمه شاهزاده در لغت نامه دهخدا
بیفتاد از اسپ اندرون شهریار
دریغ آن جوان شاهزاده سوار.دقیقی.یکی ترک تیری برو برگشاد
شد آن خسرو شاهزاده بباد.دقیقی.چنین شهریار و چنین شاهزاده
که دید و که داده ست هرگز نشانی.فرخی.ای شاه و شاهزاده و شاهی بتو بزرگ
فرخنده فخر دولت و دولت بتو جوان.فرخی.فکند آن تن شاهزاده بخاک
بچنگال کرد آن کمرگاه چاک.فردوسی.همه شاهزاده ز تخم قباد
بر ایشان همه فر یزدان و داد.فردوسی.یکی شاهزاده به پیش اندرون
جهاندیده با او بسی رهنمون.فردوسی.چشم همه دوستان گشاده
از دولت شاه و شاهزاده.نظامی.|| ولیعهد. ( ناظم الاطباء ).