معنی کلمه شادکامی در لغت نامه دهخدا
بهار خرم نزدیک آمد از دوری
بشادکامی نزدیک شد نه مندوری.جلاب بخاری ( از لغت فرس ).نماند چنین دان جهان بر کسی
درو شادکامی نیابی بسی.فردوسی.بیاموز او را ره و ساز رزم
همان شاد کامی و آیین بزم.فردوسی.تهمتن سوی شاه بنهاد روی
اباشادکامی و با رنگ و بوی.فردوسی.بزی تو در طرب و عیش و شادکامی و لهو
عدو زید بغم و درد و انده و تیمار.فرخی.به شادکامی در کاخ تو نشسته به عیش
ز کاخ بر شده تا زهره ناله مزمر.فرخی.عدیل شادکامی باشی و جفت ملکت باقی
قرین کامکاری باشی و یار دولت برنا.فرخی.امیر گفت خداوند ولی النعمه امیرالمؤمنین بر چه جمله است ؟ رسول گفت با تنی درست و شادکامی و همه کارها به مراد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376 ).
ایا بدولت دنیا فریفته دل خویش
به شادکامی تاز و به کام و لهو و خطر.ناصرخسرو.شاها به شادکامی گلشن کنی همی
چون آسمان زمین را روشن کنی همی.مسعودسعد.به شادکامی در مجلس بهشت آیین
بخواه باده از آن دلبران حورنژاد.مسعودسعد.روانش باد جفت شادکامی
که گوید باد رحمت بر نظامی.نظامی.حرز تو بوقت شادکامی
بس باشد همت نظامی.نظامی.شد آواز نشاط و شادکامی
ز مرو شاهجان تا بلخ بامی.نظامی.جهان نیمی ز بهر شادکامی است
اگر نیمه ز بهر نیکنامی است.نظامی.چو دوزی صد قبا در شادکامی
بدر پیراهنی در نیکنامی.نظامی.به شادکامی دشمن کسی سزاوار است
که نشنود سخن دوستان نیک اندیش.سعدی ( خواتیم ).چه در دوام ایام دولت و رفعت و حشمت او اسباب خیر و شادکامی موجوداند. ( تاریخ قم چ سید جلال الدین طهرانی ص 4 ).
- شادکامی کردن :
تماشای گنج نظامی کند
ببزم سخن شادکامی کند.نظامی.شادکامی مکن ، که دشمن مرد
مرغ دانه یکان یکان چیند.سعدی ( صاحبیه ).