شادمانه

معنی کلمه شادمانه در لغت نامه دهخدا

شادمانه.[ ن َ / ن ِ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) شاد. خوشحال. ( فرهنگ نظام ). راضی. خشنود. شادان. بهج. مسرور :
در این گیتی سراسر گر بگردی
خردمندی نیابی شادمانه.شهید بلخی.تا بخانه برد زن را با دلام
شادمانه زن نشست و شادکام.رودکی.تو شادمانه و بدخواه تو ز انده و رنج
دریده پوست بتن بر چو مغز پسته سفال.منجیک.دلش شادمانه چو خرم بهار
تن آزاد از گردش روزگار.فردوسی.( عطارد دلالت کند بر ) سلیم دلی... شادمانه همت او بیشتر بزمان. ( التفهیم چ جلال همائی ).
تو شادمانه و انکه بتو شادمانه نیست
چون مرغ برکشیده بتفسیده بابزن.فرخی.شادمانه من و یاران من از خدمت میر
هر یکی ساخته از خدمت او مال و خدم.فرخی.گر من امروز شادمانه نیم
شسته بادی بدست من قرآن.فرخی.کامران باش و شادمانه بزی
دشمنانت اسیر گرم و حزن.فرخی.بر آنچه داری در دست شادمانه مباش
وز آنچه از کف تو رفت از آن دریغ مخور.ناصرخسرو.چو نیک و بدش نیست باقی چه باشی
به نیک و بدش غمگن و شادمانه.ناصرخسرو.از آنگهی که قدم در جهان نهادستم
در این جهان قدم شادمانه ننهادم.ادیب صابر.درون بردندش از در شادمانه
بخلوتگاه آن شمع زمانه.نظامی.چون شوق تو هست خانه خیزم
خوش خسبم و شادمانه خیزم.نظامی.که بستان دلارام خود را بناز
ببر شادمانه سوی خانه باز.نظامی.درآمددوش و گفت ای غره خود
دلت غمگین و نفست شادمانه.عطار.حبر، حبور؛ شادمانه کردن. ( ترجمان القرآن ). اشمات ؛ شادمانه کردن دشمن. ( ترجمان القرآن ).
شادمانه. [ ن َ / ن ِ ]( اِخ ) قریه ای در نیم فرسنگی هرات. ( انساب سمعانی ).

معنی کلمه شادمانه در فرهنگ معین

(نِ یا نَ ) ۱ - (ص مر. ) شادمان . ۲ - (اِ. )جشنی که از روی شادی و نشاط گیرند.

معنی کلمه شادمانه در فرهنگ عمید

۱. شادمان، خوشحال، خوش وخرم: در این گیتی سراسر گر بگردی / خردمندی نیابی شادمانه (شهیدبلخی: شاعران بی دیوان: ۳۶ )، بر آنچه داری در دست شادمانه مباش / وز آنچه از کف تو رفت ازآن دریغ مخور (ناصرخسرو: ۲۶۸ ).
۲. (قید ) [قدیمی] توام با شادی و خوشحالی.
۳. (اسم ) جشنی که از روی شادی و نشاط گیرند.

معنی کلمه شادمانه در فرهنگ فارسی

قریه ای بود بفاصله نیم فرسنگی هرات .
شادمان، خوشحال، خوش وخرم، وخوشحالی وشادمانی
( اسم ) جشنی که از روی شادی و نشاط گیرند .

معنی کلمه شادمانه در فرهنگ اسم ها

اسم: شادمانه (دختر) (فارسی) (تلفظ: šād (e) māne) (فارسی: شادمانه) (انگلیسی: shadmane)
معنی: خشنود، شاد، ( = شادمان )، خوشحال و مسرور، ( در حالت قیدی ) با شادی و خوشحالی

معنی کلمه شادمانه در ویکی واژه

شادمان.
جشنی که از روی شادی و نشاط گیرند.

جملاتی از کاربرد کلمه شادمانه

شاید که دو روز شادمانه بنشینی از غم زمانه
خوش دوان و شادمانه سوی خان از دعای او شدندی پا دوان
شاهش افزوده از شرف جاهی شادمانه نشسته چون ماهی
سپندارمذگان، مزدگیران یا مردگیران، این جشن و آیین کهن ایرانی را به هر نام که بخوانیم هم دارای مفهوم و مناسبت نیکو و زیبایی است و هم یادآور وسعت نگاه و آگاهی اجدادمان به شأن بانوان و خانواده است. امروزه نیز بیشترین جنبه مورد تأکید در جشن اسفندگان، قدردانی از بانوان است. شاید بتوان گفت؛ ایرانیان باستان مردمانی بودند که در افسانه‌ها، اساطیر و داستانهای و روایت‌های قصه گونه خود جنبه‌های شادمانه آنها را به شکلی ویژه در نظر داشتند.
کامران باش و شادمانه بزی دشمنانت اسیر گرم و حزن
چرا نخواهم باده چرا نجویم فخر که شادمانه ام از عز ملک شاهنشاه
اول: حسد تا به شادی آن کس اندوهگین بود و به اندوه وی شادمانه بود.
همواره شادمانه زیاد و بهر مراد توفیق جفت او و خداوند یار او
قیس خرما به آستین در کرد شادمانه برِ رسول آورد
تو بدو شادمانه ای بجهان شاد باد آنکه توبدویی شاد
چو نیک و بد به سر آید جهان همان بهتر که زندگی همه بر طبع شادمانه کند