معنی کلمه شادخوار در لغت نامه دهخدا
زین سو سپه توانگر و زان سو خزینه پر
و اندر میان رعیت خشنود و شادخوار.فرخی ( از فرهنگ جهانگیری ).دشمنانت مستمند و مبتلا و ممتحن
دوستانت شادمان و شادکام و شادخوار.فرخی ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ).تو شادخوار و شاد کام و شادمان و شاددل
بدخواه تو غلطیده اندر پای پیل پوستین.فرخی.مستی کنی و باده خوری سال و سالیان
شکر گزی و نوش مزی شاد و شادخوار.منوچهری.به پیری و بخواری باز گردد
به آخر هر جوان شاد خواری.ناصرخسرو.تو ملک هم کوه احسانی و هم دریای جود
چه عجب گر کس ز نزدت باز گردد شادخوار.اسدی.شادخوار از تو سلاطین و ترا گشته مطیع
نوش خوار از تو رعایا و ترا گفته دعا.ابوالفرج رونی.تا بر نشاط مجلس سلطان ابوالملوک
باشیم شادمان و نشینیم شادخوار.مسعودسعد.به روی خوبان دلشاد و شادخوار بزی
که در حقیقت دلشاد و شادخوار تویی.مسعودسعد.باده شناس مایه شادی و خرمی
بی باده هیچ جان نشد از مایه شادخوار.مسعودسعد.رایتت منصور و تیغت تیز و ملکت مستقیم
دولتت پیروز و بختت نیک و طبعت شاد خوار.امیرمعزی ( از آنندراج ).عزیز باد هر آنکس که روز و شب خواهد
گشاده طبع و تن آسان و شادخوار اورا.عبدالواسع جبلی ( از آنندراج ).دشمن شادخوار بسیار است
دوستی غمگسار بایستی.عمادی شهریاری.گر بگهر بازرفت جان براهیم
احمد مختار شادخوار بماناد.خاقانی.تو شادی کن ار شادخواران شدند
تو با تاجی ار تاجداران شدند.نظامی.ز سرسبزی او جهان شادخوار
جهان را ز چندین ملک یادگار.نظامی.شراب خورد نهان از رقیب شب همه شب
ز بامداد خوش و شادخوار می آید.کمال الدین اسماعیل ( از فرهنگ نظام ).کامم از تلخی غم چون زهر گشت
بانگ نوش شادخواران یاد باد.حافظ.