معنی کلمه شاخه در لغت نامه دهخدا
آبی چو یکی کیسگکی از خز زرد است
در کیسه یکی بیضه کافور کلان است.
واندر دله بیضه کافور رباحی
ده نافه و ده شاخگک مشک نهان است.منوچهری. || صلیب. غل. ( ناظم الاطباء ).
- شاخه ریحان ؛ طاقه ریحان. ( ناظم الاطباء ).
- دوشاخه ؛ سه شاخه و قس علی هذا بمعنی دو شعبه مانند چوب دوشاخه. ( فرهنگ نظام ).
- || دوشاخه ؛ جزوی از دو چرخه پایی که حرکت فرمان را به چرخ جلو منتقل میسازد . رجوع به دو شاخه شود.
- سرشاخه ؛ شاخه رأس درخت. قله درخت. رجوع به شاخ شود.
شاخه. [ خ َ / خ ِ ] ( اِخ ) نام محلی کنار راه مشهد به باجگیران میان قشلاق و آسیاب خسروخان واقع در 207130 گزی مشهد.