شاخ
معنی کلمه شاخ در لغت نامه دهخدا

شاخ

معنی کلمه شاخ در لغت نامه دهخدا

شاخ. ( اِ ) شاخه. شغ. شغه. غصن. فرع. قضیب. فنن. خُرص ، خِطر. خَضِر. نجاة. عِرزال. بار.رجوع به بار شود. شاخ درخت. ( فرهنگ جهانگیری ) ( فهرست ولف ) . فرع در مقابل تنه و نرد. در گنابادی معادل شاخه. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ، ذیل شاخ ). در تکلم شاخه است. در پهلوی شاخ ودر سنسکریت شاکها بوده. ( فرهنگ نظام ). شاخه و غصن وآنچه از تنه درخت روییده و بلند گردد. ( ناظم الاطباء ). معرب آن هم شاخ است. ( دزی ج 1 ص 715 ) :
بشک آمد بر شاخ درختان
گسترد رداهای طیلسان.ابوالعباس ربنجنی.چو گلبن از گل آتش نهاد و عکس افکند
بشاخ او بر دراج گشت وستاخوان.خسروانی.چون بچه کبوتر منقار سخت کرد
هموار کرد موی و بیو کند موی زرد
کابوک را نشاید شاخ آرزو کند
وز شاخ سوی بام شود باز گردگرد.بوشکور.مردم اندر خور زمانه شده ست
نرد چون شاخ و شاخ همچون نرد.کسائی.بام برآمد بشاخ سیب شکفته
بر سر میخواره شاخ گل بفتالید.عماره مروزی.نخست از ده و دو درخت بلند
که هر یک همی شاخ سی برکشند. فردوسی.چو دیدار یابی بشاخ سخن
بدانی که دانش نیاید به بن.فردوسی.توانم مگر پایگه ساختن
بر شاخ آن سرو سایه فکن.فردوسی.ز گیتی بدیدار او شاد بود
که بس بارور شاخ بنیاد بود.فردوسی.آبی چو من مگر ز غم عشق زرد گشت
وز شاخ همچو چوک بیاویخت خویشتن.بهرامی.بصد جای تخم اندر افکند بخت
بتندید شاخ برآور درخت.عنصری.زین هر دو زمین هر چه گیا رویدتاحشر
بیخش همه روین بود و شاخ طبرخون.عنصری.شوشه سیم نکوتر بر تو یا گه سیم
شاخ بادام به آیین تر، یا شاخ چنار.فرخی ( دیوان ص 98 ).همیشه تا ز درخت سمن نروید گل
برون نیاید از شاخ نارون نارنگ.فرخی.آن سوسن سپید شکفته بباغ در
یک شاخ او ز سیم و دگر شاخ او ززر.منوچهری.به باغ اندرون مرغ پران ز جای
نشیند برآن شاخ کآیدش رای.اسدی.زیرا که ز شاخ رست خرما
با خارو نیامدند چون هم.ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 275 ).

معنی کلمه شاخ در فرهنگ معین

شانه کشیدن ( ~ . کِ دَ )(مص ل . ) تهدید کردن ، قدرت خود را به رخ کشیدن .
[ په . ] (اِ. ) ۱ - شاخة درخت . ۲ - نوعی ابزار دفاعی استخوان مانند که بالای سر حیواناتی مانند گاو و گوزن و... می روید. ۳ - پاره ، قطعه ، شعبه . ، ~ در آوردن کنایه از: بسیار تعجب کردن . ، ~ ِ غول را شکستن کار فوق طاقت انجام دادن . ، با ~ گاو درافتادن

معنی کلمه شاخ در فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) شاخه و ترکه ای که از تنۀ درخت می روید.
۲. (زیست شناسی ) جسمی شبیه استخوان که در سر برخی حیوانات مانند گوسفند، بز، گاو، گوزن، و آهو می روید.
۳. [قدیمی] چاک.
۴. [قدیمی، مجاز] پاره، حصه، قطعه.
۵. [قدیمی] ظرفی که در آن شراب می خورند، پیالۀ شراب خوری، پالغ، بالغ. &delta، در قدیم از شاخ گاو یا کرگدن یا عاج نیز ظرف برای شراب خوردن می ساختند: فتاده بر سرش از بادۀ شبینه خمار / به عزم عیش صبوحی نهاده بر کف شاخ. (منصور شیرازی: مجمع الفرس: شاخ ).
* شاخ آهو: [قدیمی] کمان، کمان تیراندازی: چو بر شاخ آهو کشد چرم گور / بدوزد سر مور بر پای مور (نظامی۵: ۷۸۹ ).
* شاخ حجامت: ‹شاخ حجام› (پزشکی ) شاخ میان تهی گاو که دو سر آن سوراخ دارد و حجام با آن پوست بدن را می مکد تا ورم کند بعد استره می زند و دوباره شاخ را می چسباند تا مقداری خون داخل آن شود.
* شاخ درآوردن: (مصدر لازم ) [مجاز] بسیار تعجب کردن، دچار حیرت و شگفتی شدن از دیدن چیزی عجیب و حیرت انگیز یا شنیدن حرف های دروغ و سخنان شگفت انگیز.
* شاخ زدن (مصدر لازم )
۱. شاخه زدن، شاخه درآوردن درخت.
۲. شاخ زدن حیوان به کسی یا به حیوان دیگر.
* شاخ شاخ: [قدیمی] چاک چاک، پاره پاره: بر سینه شاخ شاخ کنم جامه شانه وار / کز هیچ سینه بوی رضایی نیافتم (خاقانی: ۷۸۴ )، بیندیش از آن دشت های فراخ / کز آواز گردد گلو شاخ شاخ (نظامی۵: ۷۶۲ ).
* شاخ نبات: شاخه ای از نبات، شاخه های متبلور درون کاسۀ نبات.
* شاخ نفیر: [قدیمی] شاخی که بعضی درویشان با آن بوق می زنند.
* شاخ وبال: [قدیمی] شاخه های درخت، شاخ وبرگ درخت.
* شاخ وبرگ:
۱. شاخه ها و برگ های درخت.
۲. [مجاز] آنچه بر اصل حکایت و سخن افزوده می شود، جزئیات.
* برات بر شاخ آهو نوشتن: [قدیمی، مجاز] دادن وعدۀ چیزی که به دست آوردنش ممکن نباشد.

معنی کلمه شاخ در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - شاخه درخت . ۲ - بر آمدگی صلبی که در سر بعض حیوانات مانند گاو و گوسفند و گوزن وجود دارد سرون . ۳ - پاره قطعه : شاخ شاخ ( پاره پاره ). ۴ - پیاله و ظرفی که در آن شراب خورند ( به مناسبت آن که شراب را در شاخ گاو ریخته و می نوشیدند ) . ۵ - چوبی بزرگ و دراز که بام خانه را بدان پوشند شاه تیر . ۶ - پیشانی ( انسان و حیوان ) ناصیه . ۷ - جوی کوچکی که از رودخانه بزرگ جداکرده باشند شاخابه . ۸ - تریز جامه چابق . ۹ - دست ید . ۱٠ - لنگ پا از سر انگشت پا تا بیخ ران . ۱۱ - استخوان پهلو . ۱۲ - شرابی باشد که با گلاب آمیخته کنند و نوشند . ۱۳ - جانوری شبیه به گربه که زباد از آن حاصل شود . ۱۴ - بوق کرنا . ۱۵ - فرع مقابل اصل . یا شاخ آفتابی . خطوط شعاعی اشعه . یا شاخ آهو . ۱ - سروی آهو ( غزال ) . ۲ - کمان تیر اندازی . یا شاخ زرین . قلم زردرنگ ( برای نوشتن ) . یا شاخ سمن . قد و بالای معشوق . یا شاخ غزال . ۱ - شاخ آهو سروی غزال . ۲ - کمان تیر اندازی . یا شاخ گوزن در هوا . ماه نو هلال . یا شاخ گیسو . پاره ای موی که یک جا در سر جمع شده باشد. یا شاخ نبات . ۱ - شاخه های چوب که در کوزه نبات بسته شود . یا شاخ نرگس . معشوق محبوب . یا بر سر آهو آشیان داشتن بی حاصل و بی نتیجه بودن . یا به شاخ انداختن چادر . یکسو کردن زنان خودنما چادر را برای نشان دادن حسن ترکیب و تناسب اندام خود . یا شاخ به شاخ زدن . بر شاخ و برگ چیزی افزودن و فروع پی در پی بر یک اصل مترتب کردن . یا شاخ را از پشت کسی برداشتن . دست مزاحمت را از پشت کسی کشیدن . یا شاخ و برگ . ۱ - شاخه و برگهای درخت . ۲ - زواید چیزی فروع یک اصل : بداستان اصلی شاخه و برگ بسیار افزوده .

معنی کلمه شاخ در دانشنامه عمومی

شاخ (کالبدشناسی). شاخ ( به انگلیسی: Horn ) ، یک برآمدگی دائمی نوک تیز روی سر جانوران مختلف است که از پوششی از کراتین و سایر پروتئین ها تشکیل شده است که هسته ای از استخوان زنده را احاطه کرده است. شاخ ها از خزان شاخ گوزن متمایز هستند که دائمی نیستند. در پستانداران، شاخ های واقعی عمدتاً در میان جفت سمسانان نشخوارکننده یافت می شوند. در خانواده های شاخ چنگالان ( شاخ چنگالی ) و گاوان ( گاو، بز، آنتلوپ و دیگر ) . شاخ گاو از بافت همبند زیرپوستی ( زیر پوست سر ) به وجود می آید و بعداً به استخوان پیشانی زیرین می پیوندد.
معنی کلمه شاخ در فرهنگ معین
معنی کلمه شاخ در فرهنگ عمید
معنی کلمه شاخ در فرهنگ فارسی
معنی کلمه شاخ در دانشنامه عمومی

معنی کلمه شاخ در دانشنامه آزاد فارسی

شاخ (horn)
نام عام برای زوائدی سخت روی سر بعضی از اعضای راستۀ زوج سمان، ازجمله گوزن، آنتلوپها، گاو، بز، و گوسفند؛ و نیز کرگدنها در راستۀ فردسمان. جانوران از شاخ معمولاً برای جنگ نمایش، و نه جنگ جدی، استفاده می کنند. این گونه جنگیدن اغلب بین افراد یک گونه، و نه در برابر حملۀ شکارچیان، صورت می گیرد. ساختار شاخ در حیوانات متفاوت بسیار متنوع است؛ در برخی عمدتاً از استخوان ساخته شده است، مثلاً شاخ گوزن ها؛ در برخی دیگر از ماده ای پروتئینی با نام شاخ ساخته می شود، مثلاً شاخ گاو و آنتلوپ ها؛ و در برخی دیگر از موهای فشرده تشکیل شده است، ازجمله شاخ کرگدن ها. شاخ گوزن ها معمولاً همه ساله می افتد و دوباره رشد می کند، در حالی که شاخ های واقعی برای تمام عمر باقی می مانند. در بیشتر گونه های شاخدار، این اندام در هر دو جنس نر و ماده، اما در بعضی از گونه ها فقط در جنس نر دیده می شود.

معنی کلمه شاخ در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] شاخ از جمله الفاظی است که در بعض ابواب فقه بکار رفته است.
شاخ برآمدگی سخت و نوک تیز و معمولا دراز و انحنادار روی سر بعضی حیوانات است.
← کاربرد شاخ در فقه
۱. ↑ نجفی جواهری، محمدحسن، جواهرالکلام، ج۵، ص۳۱۹.
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام، ج۴، ص۵۸۳.
...

معنی کلمه شاخ در ویکی واژه

شاخة درخت.
نوعی ابزار دفاعی استخوان مانند که بالای سر حیواناتی مانند گاو و گوزن و... می‌روید.
پاره، قطعه، شعبه. ؛ ~ در آوردن کنایه از: بسیار تعجب کردن. ؛ ~ ِ غول را شکستن کار فوق طاقت انجام دادن. ؛ با ~ گاو درافتادن کنایه از: حد خود را نشناختن و با قوی تر از خود پنجه درافکندن.
تهدید کردن، قدرت خود را به رخ کشیدن.

جملاتی از کاربرد کلمه شاخ

بسته همچون گردن و گوش عروس جلوه‌گر شاخ مرجان ارغوان و عقد گوهر یاسمن
وی یکی از نخستین برندگانِ جایزه یوسی (در شاخه «بهترین هنرپیشه زن») در کشور فنلاند است.
گهی که باغ ز فصل بهار یاد دهد بود که شاخ امل میوهٔ مراد دهد
چون اوحدی از قامت او درد همی چین کین میوهٔ آن شاخ بلندست که کشتی
منت یک گل ندارم بر سر از شاخ گلی باعث این، دست کوته شد، که عمر او دراز!
شاخ یقین میوه تر از تو یافت کوکب دین پر تو خور از تو یافت
هر کسی بر کسوهٔ و شیوهٔ بر سر هر شاخ همچون میوهٔ
پر قصر شه و کوی ‌گدا هر دو ضیا بخش بر شاخ ‌گل و برگ ‌گیا هر دو گهربار
آن نشأیِ شوخی که بر آورد گل از شاخ چون لاله مرا با جگر چاک بر آورد
صد بار اگر نبات برآید ز خاک من یکره نیایدم چو تو شاخ شکر بدست
نیست با بار و برگ شاخ بقا شاخ را بار و برگ بایستی