معنی کلمه سیه کاسه در لغت نامه دهخدا
سیه کاسه و دون و پرخوار بود
شتروار دائم به نشخوار بود.بوالمثل بخاری.دهر سیه کاسه ای است ما همه مهمان او
بی نمکی تعبیه ست در نمک خوان او.خاقانی.تا خوانچه زر دیدی بر چرخ سیه کاسه
بی خوانچه سپید آید میخوار به صبح اندر.خاقانی.برو از خانه گردون بدر و نان مطلب
کاین سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را.حافظ.حذر ز فتنه آن چشم نیم باز کنند
ز میزبان سیه کاسه احتراز کنند.صائب ( از آنندراج ).رجوع به سیاه کاسه شود.