سیه کار

معنی کلمه سیه کار در لغت نامه دهخدا

سیه کار. [ ی َه ْ ] ( ص مرکب ) کنایه از مردم بدکاره و فاسق و فاجر بدروزگار باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). فاسق. بدکار. ( غیاث اللغات ). فاسق فاجر و ظالم. ( فرهنگ رشیدی ) :
سپیدکار وسیه کار دست و زلف تواند
تو بیگناهی از این هر دو ای ستیزه ماه.سوزنی.سیه کار شب چون شود شحنه سود
برون آید آتش ز گردنده دود.نظامی.بدزدید بقال از اونیم دانگ
برآورد دزد سیه کار بانگ.سعدی.سیه کاری از نردبانی فتاد
شنیدم که هم در نفس جان بداد.سعدی.رجوع به سیاه کار شود.

معنی کلمه سیه کار در فرهنگ معین

(یَ ) (ص . ) نک سیاهکار.

معنی کلمه سیه کار در فرهنگ عمید

= سیاهکار

معنی کلمه سیه کار در فرهنگ فارسی

کنایه از مردم بد کاره و فاسق و فاجر بد روزگار باشد .

جملاتی از کاربرد کلمه سیه کار

ادارهٔ مهاجرت روسیه تأیید کرد که اسنودن در ۱۶ ژوئیه یک تقاضای پناهندگی موقت ارائه نموده‌است. کوچرنا گفت که موکل او قصد دارد در روسیه کار بیابد، مسافرت کند و زندگی خود را در این‌جا آغاز نماید، او اکنون شروع به‌یادگیری زبان روسی نموده‌است.
شوری است به دور قمر و فتنه عالم بد عارض زیبای تو آن زلف سیه کار
کار جمعی از سیه کاری چو زلف دلبران هر نفس برهم زنی وانگه پریشانی کنی
دیده گر دفتر قضا میخواند ز سیه کاریش امانی داشت
لعلش ز شکر خنده در مرده دمیده جان چشمش ز سیه کاری برده دل کیهانی
ظلمت و نور درین نشأه به هم پیوسته است هر کجا آینه ای هست، سیه کاری هست
خلاصی نیست هردل را که افتد درکمنداو زقلاب آن سرزلف سیه کارست گیراتر
کوستیا به کار در املاک خود ادامه می‌دهد، محیطی که نزدیک به افکار و کشمکش های درونی اوست. او با ایده دورویی دست و پنجه نرم می‌کند، به این فکر می‌کند که چگونه باید خود را از شر آن خلاص کند، و از آنچه در دیگران احساس دورویی می‌کند انتقاد می‌کند. او ایده‌های مربوط به کشاورزی و رابطه منحصر به فرد بین کارگر کشاورزی و سرزمین مادری و فرهنگ خود را توسعه می‌دهد. او معتقد است که اصلاحات کشاورزی اروپا به دلیل فرهنگ و شخصیت منحصر به فرد دهقان روسی در روسیه کارساز نخواهد بود.
برخاست به جور ما آن چشم سیه سرخوش در زلف سیه کارش فی الحال ببستم دل
کوته نظران زلف سیه کار ندانند این مرده دلان فیض شب تار ندانند
الکسی فریدمان در ۱۷ فوریه ۱۹۴۰ در مسکو به دنیا آمد. او در یک مؤسسه نجوم در روسیه کار کرد.
اگر خط سیه کارش غباری دارد از عنبر چرا آن زلف عنبر بیز را در تاب می بینم
از دهان مار صائب می رباید مهره را هر که دل بیرون از آن زلف سیه کار آورد