سیمگون

معنی کلمه سیمگون در لغت نامه دهخدا

سیمگون. ( ص مرکب ) هر چیز سپید به رنگ نقره. ( ناظم الاطباء ). روشن. سپید :
دگر روز چون سیمگون گشت باغ
پدید آمد آن زرد رخشان چراغ.فردوسی.مبارزیست ردا کرده سیمگون زرهی
مبارزی که سلاحش مخالب و چنگال.فرخی.زده دامن کرته چاک از برون
گشاده بر او سینه سیمگون.اسدی.آب چو نیل برکه اش میگون شد
صحرای سیمگونش خضرا شد.ناصرخسرو ( دیوان چ تهران ص 139 ).شب شبه گون ، ردای سیمگون از کتف بنهاد. ( سندبادنامه ص 260 ).
چکیده آب گل در سیمگون جام
شکر بگداخته در مغز بادام.نظامی.- سیمگون سیما ؛ آنکه سیمای سفیددارد :
تیر ماهان برگ زرین کیمیای زر شود
وز نهیب دی حصار سیمگون سیما شود.ناصرخسرو.

معنی کلمه سیمگون در فرهنگ معین

(ص مر. ) نقره گون ، سفید فام .

معنی کلمه سیمگون در فرهنگ عمید

سیم رنگ، نقره گون.

معنی کلمه سیمگون در فرهنگ فارسی

سیمرنگ، نقره گون، آنچه که برنگ نقره باشد
۱ - ( صفت ) نقره گون سپید فام . ۲ - نوعی اسب سپید رنگ .

معنی کلمه سیمگون در ویکی واژه

نقره گون، سفید فام.

جملاتی از کاربرد کلمه سیمگون

از مه بر آستان افق سیمگون لگن وز شب در آستین هوا نافه ی تتار
خواب را بدرود کن کز سیمگون ساغر دمید پرتو می چون فروغ آفتاب از جام صبح
غافل مشو ز گوهر اشک رهی که چرخ این سیمگون ستاره به دامان نداشته است
ز برف کوه شد سیمگون نشیب و فراز ز برگ باغ شده زردگون فراز و نشیب
نرگس وگلنار و سرو و ماه و یار سیمگون تا سحر هر پنج بر بالین و بستر داشتم
نماید بر وثن گر سیمگون چهر دل آرا را صمد گویان ز جای خویشتن زرین وثن خیزد
ز دور جنبش این چرخ سیمگون سیما چو سیم و زر شده گیر: اشک ما و چهره ما
از روی سیمگون چو سحر پرده می‌کشی مه بر فلک ز شرم تو سیماب می‌شود
چو زر و سیم شود اشگ این و چهره آن که هست بسته این چرخ سیمگون سیما
از خاطرم نمی‌رود آن ساق سیمگون مشکل خیال سیم ز یاد گدا رود