سیمابی

معنی کلمه سیمابی در لغت نامه دهخدا

سیمابی. ( ص نسبی ) به رنگ سیماب. نقره گون :
طاس سیمابی مه تافته از پرچم شب
طاس زر با می آتش گهر آمیخته اند.خاقانی.چادر سیمابی از روی عروس عالم برکشیدند. ( سندبادنامه ص 308 ).ز فرق زنگی کرمان فتد دستار سیمابی
چو ماران رومی خندان نهد بر سر کلاه زر.بدر چاچی ( از آنندراج ).|| مخلوط با سیماب. آمیخته با سیماب. || نوعی از الماس است که اندک با کبودی و سیاهی زند. ( نزهة القلوب ).

معنی کلمه سیمابی در فرهنگ فارسی

برنگ سیماب . نقره گون

جملاتی از کاربرد کلمه سیمابی

ماهی از بیم او ز بی تابی شده چون ماهیان سیمابی
غرور وحشتم بار تحیر بر نمی‌دارد چو شبنم در دل آیینه سیمابی دگر دارم
کنون بروی بیابان سراب سیمابی علم بچشمۀ خورشید بر کشد پنجاه
ای گل نرگس فدای چشم چون بادام تو سرو چون فواره سیمابی آرام تو
تو گوئی لعبت چشمم برون خواهد شد از خانه که بر نیل و نمک پوشد قبای موج سیمابی
بخت سبز از قلزم گردون سیمابی مجوی گریه ای سر کن که آن عنبر درین دریا پرست
روغن مغز تو که سیمابی است سرد بدین فندق سنجابی است
دندان به خنده چون کند آن لعل تر سپید سیمابی است اگر شود آنجا گهر سپید
تو گر خاکی و گر آتش نژادی درین دولاب سیمابی چو بادی
دل آهنین را دوایی ده از می که مانند سیمابی از بی‌ سکونی