سیاسی
معنی کلمه سیاسی در فرهنگ معین
معنی کلمه سیاسی در فرهنگ عمید
۲. کسی که به کارهای سیاسی بپردازد و سیاست را پیشۀ خود سازد.
معنی کلمه سیاسی در فرهنگ فارسی
( صفت ) منسوب به سیاست .
جمع سیسائ جای پیوند مهره های پشت و جای برنشست و از ستور و سر کتف اسب و مهره پشت خر منسوب بسیاست
معنی کلمه سیاسی در فرهنگستان زبان و ادب
معنی کلمه سیاسی در ویکی واژه
politico
منسوب به سیاست، مربوط به سیاست، امور سیاسی.
وابسته به سیاست
جملاتی از کاربرد کلمه سیاسی
مرا هست کلک سیاسی صریر که آوای او بگذرد از اثیر
تو کلک سیاسی کجا دیده ای؟ که بانگ چنان خامه نشنیده ای
حیات جاودانی بین غنیمت بشمر ای ملت پس از مرگ سیاسی این حیات جاودانی را
ز کارهای سیاسی جدا شدم امسال که بود یکسره طنازی و تنآسانی
توده ما فاقد حقوق سیاسی است تا نشود جهل ما به علم مبدل
چون شنید آوازه سیاسی و قهاریت رفت ازین کشور برون افتان و خیزان، زلزله
خدا رحمت کند مرحوم حاجی میرزاآقاسی را ببخشد جای آن بر خلق احزاب سیاسی را
صف مژگان تو را دست سیاسی است دراز با نفوذی که به معمورهٔ دلها دارند
مَلِک دارایِ آن مغزِ سیاسی که می خندد به قانونِ اساسی
دین زردشت چون اساسی بود روشی متقن و سیاسی بود