سیاری

معنی کلمه سیاری در لغت نامه دهخدا

سیاری. [ س َی ْ یا ] ( اِخ ) شیخ ابوالعباس بن القاسم بن المهدی السیاری رحمةاﷲتعالی. دخترزاده احمد سیار است و از اهل مرو و شاگرد ابوبکر واسطی است و عالم به حقایق احوال و فقیه وحدیث بسیار داشت. و از برکات صحبت واسطی بدرجه ای رسید که امام صنفی از متصوفه شد. قبر وی در مرو است و مردم برای حاجت بدانجا شدندی و کفایت مهمات طلبیدندی. ( از طرایق الحقائق معصوم علیشاه چ محجوب ص 522 ).

معنی کلمه سیاری در فرهنگ فارسی

شیخ ابوالعباس ابن القاسم بن المهدی السیاری رحمه الله تعالی دختر زاده احمد سیار است و از اهل مرو و شاگرد ابوبکر واسطی است و عالم بحقایق احوال و فقیه و حدیث بسیار داشت

معنی کلمه سیاری در فرهنگستان زبان و ادب

{outreach} [پزشکی] ارائۀ خدمات که به صورت خارج از مرکز در محل های مورد نظر انجام می شود

جملاتی از کاربرد کلمه سیاری

ای بسا ره بین که راه خود نیافت گرچه بسیاری درین ره میشتافت
بمن ده که بسیار غم می کشم ز بسیاری غم ستم می کشم
کشیده داردست ای مایهٔ ناز که بسیاری خوری از ما شکر باز
رضی راه فنا را آنچنان در پیش بگرفتم که واپس ماند بسیاری جنید و بایزید از من
درنیاید به بغل خرمنش از بسیاری گرچه شکر لب من مور میان افتاده است
ز هرزه تازی اگر بگذرد سرشک خوش است گهر شود چو نشیند ز قطره سیاری
بعد از آن بگریست بسیاری بدرد با دلی پر خون و با رخسار زرد
مراست گریه ز بسیاری جفای رقیب مگو که از کمی لطف یار می‌گریم
چو بسیاری زهر جانب برفتند امید از جان شیرین برگرفتند
برآر از سینهٔ پرخون دمی پاک که بسیاری دمد صبح و تو در خاک