معنی کلمه سیاره در لغت نامه دهخدا
یوسفی را که ز سیاره بصد جان بخرند
بی محاباش بزندان مدر بازدهید.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 165 ).لب تشنگان جان را سیاره حیاتی
بل یوسفان دل را از چاه غم نجاتی.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 690 ). || ستاره که بحرکت خودمتحرک باشد و آن هفت اند: قمر، عطارد، زهره ، شمس ، مریخ ، مشتری و زحل. ( آنندراج ) ( از غیاث اللغات ). ستارگان هفتگانه که عبارت است از زحل ، مشتری ، مریخ ، شمس ، زهره ، عطارد و قمر که سیارات نامند و اسامی آنها جمعاً در این بیت است :
هفت کوکب که هست عالم را
گاه از ایشان نظام و گاه خلل
قمر است وعطارد و زهره
شمس و مریخ و مشتری و زحل.؟ ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).عالم چو یکی رونده دریا
سیاره سفینه طبع لنگر.ناصرخسرو.تا کوکب سیاره هفت باشد
یا گیتی ارکان چهار دارد.مسعودسعد.پی سپر جرعه میخوارگان
دستخوش بازی سیارگان.نظامی.تو چون سیاره می شو میل در میل
من آیم گر توانم خود بتعجیل.نظامی.چو سیاره دوید از هر طرف شاه
تو گفتی در حجاب ابر شد ماه.نظامی.ای خداوند هفت سیاره
پادشاهی فرست خونخواره.کمال الدین اسماعیل.گر تاختن بلشکر سیاره آورد
از هم بیوفتند ثریا و فرقدان.سعدی.- از پشت سیاره زین فروکردن ؛ شب به آخر رسیدن و صبح دمیدن. در مؤیدالفضلا به معنی کوتاه شدن شب. ( آنندراج ).