سگالش

معنی کلمه سگالش در لغت نامه دهخدا

سگالش. [س ِ ل ِ ] ( اِمص ) فکر و اندیشه. ( غیاث ). اندیشمندی. ( شرفنامه ). فکر و اندیشه نمودن. ( برهان ) :
ای مج کنون تو شعر نو از برکن و بخوان
از من دل و سگالش و از تو تن و زبان.رودکی.سگالش بباید به هر کار جست
سخن بی سگالش نیاید درست.ابوشکور بلخی.بشب رویی سگالشهای اعدا
کلام اللیل یمحوه النهار است.ادیب صابر.زآن بزرگی که در سگالش اوست
چار گوهر چهار بالش اوست.نظامی. || دشمنی و خصومت کردن.( برهان ) :
کس بند خدایی بسگالش نگشاید
با بند خدایی مچخ و بیهده مسگال.ناصرخسرو.سگالش خصمان در پرده کارگر تو آید. ( مرزبان نامه ).
تا پدید آید سگالشهای او
بعد از آن برماست مالشهای او.مولوی.|| سخن بدگفتن. ( برهان ). || مشورة. ( غیاث ).

معنی کلمه سگالش در فرهنگ معین

(س لِ ) (اِمص . ) ۱ - اندیشه کردن ، چاره جویی . ۲ - اندیشة بد.

معنی کلمه سگالش در فرهنگ عمید

۱. چاره جویی، مشورت، رایزنی.
۲. اندیشه کردن.

معنی کلمه سگالش در فرهنگ فارسی

سگالیدن
( اسم ) ۱ - اندیشه فکر . ۲ - اندیشه بد فکر بد .

معنی کلمه سگالش در ویکی واژه

فکر، اندیشه، اندیشیدن، چاره‌جویی. اندیشه بد.
ز بیگانه پردخته کردن جای/ سگالش گرفتن هرگونه رای «فردوسی»

جملاتی از کاربرد کلمه سگالش

چو دیدند کردار او را سران سگالش گرفتند اندر نهان
سگالش گرفتند آن خودپسند ببستند آن هر دو تن را به بند
سگالش چنان شد دو کوشنده را که ریزند صفرای جوشنده را
چونان کز آب خیزد فواره ها بدو در از چشم بد سگالش فواره خیزد از خون
سپه بود و هم گنج آباد بود سگالش همه کار بیداد بود
شب و روز گفتارشان کار کوش سگالش ز دیدار و کردار کوش
سگالش ز سام دلاور گرفت بگفتند هر چیز رفت از شگفت
ز انواع امانی بدسگالش جدا مانده چو موم از انگبینست
ور بدی بد آن سگالش قدرا عفو فرمایند یاران زان خطا
بدو گفت داننده،فرمان توراست ولیکن سگالش چنین نارواست