سگالد

معنی کلمه سگالد در ویکی واژه

ورق کسی برگشتن، روزگار به او بد آوردن. مگر بد سگالد بدو روزگار/ به جان و تن خود خورد زینهار «فردوسی»

جملاتی از کاربرد کلمه سگالد

فزونی نجوید تن آسان شود چو بیشی سگالد هراسان شود
درد مست نادان گریبان مرد، که با شیر جنگی سگالد نبرد؟
به ماه و به مهر و روان و سروش که گر بد سگالد به تو شاه کوش
چون فلک نسگالدت جز نیکویی بدسگالت را بدی گو می‌سگال
غم پادشاهی جهانجوی راست ز گیتی فزونی سگالد نه کاست
وان را که وفاق تو سگالد صدگونه یسار در یمین است
دلم هرگه که بی صبری سگالد ز تنهایی و بی یاری بنالد
مگر تو چاره کنی ور نه سیف فرغانی کدام چاره سگالد که با تو در گیرد
توی رانده چو از ده روستایی که آن ده را سگالد کدخدایی
ور کین او سگالد سالار قیروان قیران روزگار کند روز او چو قیر