معنی کلمه سپار در لغت نامه دهخدا
تراگردن دربسته بِه ْ به یوغ
وگرنه نروی راست با سپار.لبیبی ( از گنج بازیافته ، دبیرسیاقی ص 24 ).ای مردمی بصورت و جسم و بدن ستور
بر گردن تو یوغ من است و سپار من .ناصرخسرو.ای بدو رخ بسان تازه بهار
نکنی کار جز به بیل و سپار.مسعودسعد.
سپار. [ س ِ / س ُ ] ( اِ ) مایحتاج و آلات و ادوات خانه باشد از هر نوعی. ( برهان ). اسباب خانه. ( جهانگیری ). آلت خانه. ( اوبهی ) ( لغت فرس ) ( صحاح الفرس ). اسباب و آلات و ادوات خانه. ( آنندراج ). کاچال. مبل. اثاث :
بهانه جوید بر مال خویش و نعمت خویش
کز آن مرا چه ذخیره ست و زین مرا چه سپار.فرخی. || از ریشه «سپَر» بمعنی لگدمال کردن. «سپار بزبان ماوراءالنهر چرخشت بود و بعربی معصر». ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). آن را چرخشت خوانند. ( جهانگیری ). بزبان ماوراءالنهر چرخشت بود و بتازی معصره گویند که انگور در آنجا فشارند. ( آنندراج ) ( اوبهی ). حوضی که در آن شیره انگور بفشارند و آن رابعربی معصر خوانند. ( برهان ). موضعی که در آن انگور افشارند. چرخی که از آن شیره انگور بگیرند. ( رشیدی ):
از آن حان نور ( کذا ) لختی خون زرده
سپرده زیر پای اندر سپارا.رودکی.پر است ساغر لاله ز باده صهبا
ندیده رنج خرابه نخورده زخم سپار.شمس فخری ( از آنندراج ). || مطلق ظروف و اوانی راگویند عموماً و ظرفی که در آن انگور کرده از جایی بجایی برند خصوصاً، و به این معنی بضم اول هم آمده است. ( برهان ). || ( نف مرخم ) فاعل سپردن. ( برهان ). مراد اسم فاعل است. رجوع شود به سپاردن و سپردن. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ).
- جان سپار :
چه خوش باشد سری در پای یاران
به اخلاص و ارادت جان سپاران.سعدی ( بدایع ).- ره سپار.
- ستاره سپار :
به پیش راه وی اندر پدید شد روزی