سخ. [ س ِ ] ( اِ ) نامی است که در طوالش بدرخت آزاد دهند. رجوع به جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 213 و آزاددرخت در همین لغت نامه شود. سخ. [ س َ ] ( اِ ) شوخ که چرک بدن و جامه باشد و بعربی وسخ گویند. ( برهان ). شوخ و چرک بود که بر جامه و تن نشیند. ( اوبهی ). سخ. [ س ِ ] ( ص ) خوب و خوش. ( رشیدی ). خوش. ( شرفنامه ). خوب و نیک. ( برهان ) : از جنید و ز شبلی و معروف یادگاری است ذات فرخ او سخ ایشان گر این چنین بودند ور نبودند اینچنین سخ او.امیرخسرو ( از انجمن آرا ).|| ( اِ ) خوش و خوشی. ( برهان ). سخ. [ س َخ خ ] ( ع مص ) رفتن آب. ( المصادر زوزنی ). سخ المطر؛ باریدن. ( دزی ج 1 ص 637 ). || دور رفتن در کندن. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || دور رفتن در سیر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || دم بزمین فرو بردن ملخ تا بیضه نهد. سخ. [ س ُخ خ ] ( معرب ، اِ ) بیست و چهار من. لغتی است اعجمی. ( منتهی الارب ). در حدود بیست و چهار رطل است و کلمه فارسی است. ( از اقرب الموارد ): غور؛ پیمانه ای است مقدار دوازده سخ مر اهل خوارزم را. ( منتهی الارب ).
معنی کلمه سُخ در فرهنگ معین
(سُ ) (ص . ) خوب .
معنی کلمه سُخ در فرهنگ عمید
چرک، ریم، چرک بدن یا جامه. خوب، نیکو، خجسته، خوش.
معنی کلمه سُخ در فرهنگ فارسی
( صفت ) خوب خوش نیک . رفتن آب سخ المطر باریدن یا دور رفتن در کندن یا دور رفتن در سیر .
معنی کلمه سُخ در دانشنامه عمومی
سخ (داغستان). سخ ( به لاتین: Sekh ) یک منطقهٔ مسکونی در روسیه است که در داغستان واقع شده است.
معنی کلمه سُخ در ویکی واژه
به معنی فرو کردن مانند فرو کردن اشیاء در آب یا فرو کردن چاقو و آلت در گوشت.
جملاتی از کاربرد کلمه سُخ
گفت: لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا این لام لام غرض گویند، ای لیستخدم بعضهم بعضا، فیسخر الاغنیاء باموالهم الفقراء بالعمل فیکون بعضهم لبعض سبب المعاش، هذا بماله و هذا بعمله، فیلتئم قوام امر العالم، وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ یعنی النبوة، خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ من المال، میفرماید توانگری نبوت، به است از توانگری مال، و آنکه توانگری مال در دست شما و باختیار شما نیست، کرامت نبوت و توانگری رسالت اولیتر که در دست شما و باختیار شما نبود، و قیل معناه: وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ، عباده بالایمان و الاسلام، خَیْرٌ من الاموال التی یجمعونها، مؤمنانرا ایمان و اسلام به است از خواسته دنیا که جمع میکنند، زیرا که خواسته دنیا، اگر حلالست، حسابست، و اگر حرامست، عذابست، و قیل: وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ یعنی الجنة، خَیْرٌ، للمؤمنین، مِمَّا یَجْمَعُونَ یجمع الکفار من الاموال.
چرخ اگر جانی نبودی شمس اگر گفتی سخن شیر اگر سُخره نبودی بحر اگر بودی خوش آب
قاسم، چه میگویی سُخُن، از سِرِّ عشق «مَن لَدُن»؟ گر آشنای او شدی، از خویشتن بیگانه شو
که وصل یار او را داد پاسخ ز دید شرع نی فرع تناسُخ
در وقتِ تُرُشْرویی، چونْ تَلخْ سُخن گوید؟ بَس شور به شیرینی کانْدر شِکرَ انْدازد
قوله تعالی: أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ، ایشان میبخشند بخشایش خداوند تو، نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ، ما بخش کردیم میان ایشان، مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا، زیش ایشان و جهان داشتن ایشان در زندگانی این جهانی، وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ، و برداشتیم ایشان را زبر یکدیگر در عز و در مال، پایهها افزونی، لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا تا یکدیگر را بچاکری و بندگی گیرند و زیر دستی سازند، وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ (۳۲) و بهشت خداوند تو، به است از آنچه ایشان میفراهم کنند.
سُخن از لا چه میگویی، تو هُو باهُو نمیجویی چرا با غیر میپویی، هوالهو گو چو مستانه
در خون مسکینان مرو بی موجبی بشنو خدا را از نزاری این سُخُن
به خنده گفت که ای رند بیخبر از خویش به سُخره گفت که ای مست شب به روز خمار