معنی کلمه سون در لغت نامه دهخدا
گر نشیند سخن ابن یمین در دل خلق
چه عجب آن سون توست که از جان برخاست.ابن یمین ( از جهانگیری ).
سون. ( اِ ) طرف. جانب. سوی. ( برهان ) ( آنندراج ) :
به چشم اندرم دید از رون توست
به جسم اندرم جنبش از سون توست.عنصری.و بر آن سون شهر تا به لب آب هیرمند. ( تاریخ سیستان ).
ز خون هفت دریا برآمد بهم
زمین از دگر سون برون داد غم.اسدی.گفت ای خواجه گرچه زآن سون شد
تا ز بند زمانه بیرون شد.سنایی.آن شنیدی که بود مردی کور
آدمی صورت و بفعل ستور
رفت روزی بسون گرمابه
ماند تنها درون گرمابه.سنایی.رجوع به سو و سوی شود. || شبیه. نظیر. ( برهان ). شبه. مانند. ( جهانگیری ). سان. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ).