معنی کلمه سوم در لغت نامه دهخدا
سوم روز خوان را بمرغ وبره
بیاراستش گونه گون یکسره.فردوسی.خطی پدرت و دیگر مادرت و تو سوم
خطیت بید و دیگر سیب و سوم عنب
خطیت اسب و دیگر گاو است و خر سوم
خطیت بار و دیگر برگ و سوم خشب.ناصرخسرو.دو بامداد گر آید کسی بخدمت شاه
سوم هرآینه در وی کند بلطف نگاه.سعدی.
سوم. [ س َ ] ( ع مص ) گران فروختن. ( غیاث ). || بها کردن متاع را. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( المصادر زوزنی ). طلب المبیع بالثمن الذی تقر ربه البیع. ( التعریفات ). || وزیدن باد و زود گذشتن. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). || دقت نمودن. ( غیاث ). || خواری و رنج کشیدن. ( غیاث ) ( از المصادر زوزنی ). رنج رسانیدن. ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 60 ). || گیاه چریدن چهارپا. ( غیاث ). چریدن شتران. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). چرا کردن. ( المصادر زوزنی ).
سوم. [ س َ ] ( ع اِ ) بها. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بها. قیمت. ( ناظم الاطباء ).