معنی کلمه سوزه در لغت نامه دهخدا
خشتک زر سوزه پیراهنش
پر زر و در گشته ز تو دامنش .نظامی.دواج آسمان در پیش قدرت
کمینه سوزه ای از پیرهن گیر.عمید لومکی ( از آنندراج ).گرنه به همت سزای سبز دواجی
از چه ز مه سوزه قبای تو آمد.شمس طبسی ( از آنندراج ).|| تکمه قبا و در رشیدی به معنی پارچه مربع که در بغل پیراهن دوزند. ( غیاث ). پارچه مثلثی که از سر تریز ببرند تا بغلک را بر آن دوزند. ( ناظم الاطباء ). || بغلک و خشتک پیراهن و جامه. ( آنندراج ). || سرافرازی خاطر. || جاه. منزلت. مرتبه. || کبر. غرور. خودبینی. ( ناظم الاطباء ). || بثره های ریزه بر بشره از اثر خوی و جز آن. ( یادداشت بخط مؤلف ). جوش های خردتر از کورک. || گیاهی شبیه به اسفناج که در آشها کنند و مردم خراسان برغست و بتازی قثاء بری گویند. ( ناظم الاطباء ).