معنی کلمه سوده در لغت نامه دهخدا
سوده. [ دَ / دِ ] ( ن مف ) آنچه از سودن بهم رسد چون سوده الماس و سوده آهن و سوده شنگرف و سوده صندل. ( آنندراج ). هر چیز نرم و مسحوق مانند سوده الماس و سوده صندل. ( ناظم الاطباء ) :
بوقت رفتنش از سیم ساده باشد جای
بگاه خفتنش از مشک سوده باشد گاه.رودکی.گرد راه و آفتاب معرکه نزدیک تو
خوشتر از گرد عبیر سوده و ظل ظلیل.فرخی.چون آهن سوده که بود بر طبقی بر
در زیر طبق مانده ز مغناطیس احجار.منوچهری.از نیاز ماست زر اینجا عزیز
ورنه زر با سنگ سوده همسر است.ناصرخسرو. || نیک کهنه شده و فرسوده. ( ناظم الاطباء ). نیک کهنه شده. ( شرفنامه منیری ) :
چنین تا برآید بر این هفت سال
میان سوده از تیغ و بند دوال.فردوسی.کسی کو بود سوده روزگار
نیابد بهر کارش آموزگار.فردوسی.جبه ای از خز نداشت بر تن چندانک
سوده و فرسوده گشت بر وی خلقان.ابوحنیفه اسکافی.یکتاست ترا جان و جسمت اجزا
هرگز نشود سوده چیز تنها.ناصرخسرو.لاغر و سست و پیر و فرسوده
سم و دندان او همه سوده.مجد خوافی. || سائیده. ( صحاح الفرس ). سائیده شده و سحق شده. ( ناظم الاطباء ) :
اگر خواهی که بوی خوش بیابی
بمشک سوده در باید رسیدن.ناصرخسرو.سود و زآن سوده شربتی برخاست
سرد و شیرین که تشنه را بنواخت.نظامی.و چهار درمسنگ بوره سوده. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || کوفته. || حک شده و محوشده. || آغشته. ( ناظم الاطباء ).
سوده. [ دِه ْ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان بوزی بخش شادگان شهرستان خرمشهر. دارای 746 تن سکنه.آب آن از رودخانه جراحی. محصول آنجا غلات ، خرما. شغل اهالی زراعت ، غرس نخل و گله داری و صنایع دستی عبا و حصیر بافی است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).