سهمناک

معنی کلمه سهمناک در لغت نامه دهخدا

سهمناک. [ س َ ] ( ص مرکب ) هولناک. دارای ترس و بیم. ( ناظم الاطباء ). مهیب. هول :
فکند از سر تخت خود را بخاک
برآمد ز جانش آتشی سهمناک.فردوسی.ما از دیوان و پریان از این سهمناک تر کس ندیده ایم. ( اسکندرنامه نسخه خطی سعید نفیسی ). چون این بگفت نگاه کرد شخصی عظیم و سهمناک دید.( قصص الانبیاء ). ماهی سهمناک بود هفتاد تن را زهره پاره شد. ( قصص الانبیاء ). بخت النصر خوابی دید عظیم سهمناک. ( مجمل التواریخ و القصص ). آواز سهمناک بگوش روباه آمدی. ( کلیله و دمنه ). نظر در قعر چاه افکند اژدهایی سهمناک دید. ( کلیله و دمنه ).
بسا شیر درنده و سهمناک
که از نوک خاری درآید بخاک.نظامی.همان دریا که موجش سهمناک است
گلی را باغ و باغی را هلاک است.نظامی.

معنی کلمه سهمناک در فرهنگ معین

( ~ . ) (ص مر. ) نک سهمگین .

معنی کلمه سهمناک در فرهنگ عمید

ترس دار، ترسناک، هولناک: این چنین اسبی تواند برد بیرون مرمرا / از چنین وادی، ز قاعی سهمناک و نیش زن (منوچهری: ۸۳ ).

معنی کلمه سهمناک در فرهنگ فارسی

دارای ترس، ترسناک، هولناک
( صفت ) ۱ - خوفناک سهمناک ترس آور مهیب .
هولناک و دارای ترس و بیم مهیب

معنی کلمه سهمناک در ویکی واژه

نک سهمگین.

جملاتی از کاربرد کلمه سهمناک

وگر بتر بود اندر هجای او بمثل جز از برای سر سهمناک خر نبود
اگر طوفان بادی سهمناک است سلیمانی چنین داری چه باک است
کجا امشب شبی بس سهمناکست جهان را از دمه بیم هلاکست
یارب آن سهمناک ساعت چیست که تو با خود و درع بگرازی
ما آن ماده شتر را برای آزمایش‌شان می‌فرستیم. پس مراقب‌شان باش و صبر کن و به آن‌ها بگوی که آب میان‌شان تقسیم شده. نوبت هر که باشد او به سر آب می‌رود. یارشان را ندا داد و او شمشیر بر گرفت و آن را پی کرد. عذاب و بیم‌دادن‌های من چگونه بود؟ ما برای آن‌ها یک آواز سهمناک فرستادیم. پس همانند علف‌های خشک آغل گوسفند شدند.[آیه ۷۳]
اکنون که شد وظیفه دو سرهنگ سهمناک هرمه مرا زحضرت فرخندۀ وزیر
بود سرهنگی از نژاد بزرگ تند چون شیر و سهمناک چو گرگ
بود صورت آتشی بس سهمناک شعله او گشت آنجا تفت ناک
به ناگه بلرزید ارکان خاک برآمد یکی ویله ی سهمناک
دید پیلی سهمناکی می‌رسید اولا آمد سوی حارس دوید
موی عزرائیل به تنش هست یعنی: مهیب و سهمناک است
برخاست و بدان غار شد. اژدهایی دید عظیم سهمناک، چون آن بدید بیهوش شد و جامه نجس کرد، و بی‌خود خود را از آنجا بیرون انداخت، و کفش در آنجا بگذاشت. و همچنان باز خدمت شیخ آمد، و در پایش افتاد و توبت کرد.