معنی کلمه سها در لغت نامه دهخدا
تا بتابش نبود نجم سها همچو سهیل
تا بخوبی نبود هیچ ستاره چو قمر.فرخی.معروف ناپدید سها بود بر فلک
من بر زمین کنون بمثال سها شدم.ناصرخسرو.ظاهر آن آفتاب کز نورش
آفتاب فلک سها باشد.مسعودسعد.آنگاه قدر او بشناسند با یقین
کآید شب و پدید شود بر فلک سها.سنایی.چنان به نور دو چشمم رسید نقصانی
که جز سها ننماید مه منیر مرا.سوزنی.چو شنگرف گون شد ز خورشید عالم
سماک و سهیل و سها گشت غارب.حسن متکلم.خورشید را بر پسر مریم است جا
جای سها بود به بر نعش و دخترش.خاقانی.میکرد سها ز همنشینان
نقادی چشم تیزبینان.نظامی.این برون از آفتاب و از سهاست
وآن درون از عکس انوار علاست.مولوی.در نعت او زبان فصاحت کجا رسد
خود پیش آفتاب چه پرتو دهد سها.سعدی.انوار آفتاب چو پیدا شود زشرق
پیدا بود که چند بود رونق سها.سلمان ساوجی.