معنی کلمه سندس در لغت نامه دهخدا
همه باغ پرسندس و پرصناعت
چو لفظ مطابق چو شعر مکرر.فرخی.تو همچون سندس گردان بهر رنگ
و یا همچون زری گردان بهر چنگ.( ویس و رامین ).ای زهد فروشنده تو از قال و مقالی
با مرکب وبا ضیعت و با سندس و قالی.ناصرخسرو ( دیوان چ تهران ص 410 ).فلک در سندس نیلی هوا در چادر کحلی
زمین در فرش زنگاری که اندر حله خضرا.مسعودسعد.چون مرا سندس است و استبرق
شاید ار قالی مرندی نیست.خاقانی.یافت زربفت خزانم علم کافوری
من همان سندس نیسان بخراسان یابم.خاقانی.دامن مکش ز صحبت ایشان که در بهشت
دامنکشان سندس خضرند و عبقری.سعدی.و مرغزارها مفروش بسندس و استبرق و شاخسار بگوناگون منور. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 36 ).
وآن تن که او نیافت درین سرنخ نسیج
رختش بخلد سندس خضر حریر شد.نظام قاری.قاری صفت حله و استبرق و سندس
بر البسه بنویس که از اهل بهشتم.نظام قاری.- سندس رومی ؛ نوعی از سندس است که از روم می آورند :
سندس رومی در نارونان پوشانند
خرمن مینا بربیدبنان افشانند.منوچهری.ثوب عتابی گشته سلب قوس قزح
سندس رومی گشته سلب یاسمنا.منوچهری.