معنی کلمه سنبله در لغت نامه دهخدا
کسان ذخیره دنیا نهند و غله او
هنوز سنبله باشد که رفت در میزان.سعدی ( دیوان چ مصفا ص 724 ). || گونه ای که از آرایش گل است که گلهای فرعی بدون دم گل بمحور اصلی گل متصل باشد. سنبلچه سنبلک. ( فرهنگ فارسی معین ).
- سنبله آبی ؛ لسان البحر. ( فرهنگ فارسی معین ).
- سنبله پائیز ؛ گل حضرتی. ( فرهنگ فارسی معین ).
سنبلة. [ سَم ْ ب َ ل َ ] ( ع اِ ) درخت عضاة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). درخت خارداری که عضاة نیز گویند. ( ناظم الاطباء ).
سنبلة. [ سَم ْ ب َ ل َ ] ( ع مص ) خوشه برآوردن کشت. ( ناظم الاطباء ). از پس یا از پیش کشیدن جامه را. ( ناظم الاطباء ).
سنبله. [ سُم ْ ب ُ ل َ / ل ِ ] ( اِخ ) نام برج ششم و آن بصورت دختر است دامن فروهشته و سر او بمغرب و شمال و پای او بمشرق و جنوب ، دست چپ آویخته دارد با پهلوی خود و دست راست او بلند است برابر دوش و خوشه گندم را بدان دست گرفته ، به همین سبب به اسم سنبله مسمی است. ( آنندراج ). نام برجی از بروج فلک. ( منتهی الارب ). نام صورتی از صور بروج دوازده گانه فلکیه و آن برج ششم است و نام دیگر آن عذرا باشد و آنرا بر صورت زنی توهم کنند که او را دو بال است و از کواکب او سماک اعزل است که ستاره ای است روشن از قدر اول. ( جهان دانش ). اول آن مطابق است تقریباً با ششم شهریور ماه جلالی و بیست و سیم اوت. ( یادداشت مؤلف ) :
چون در اسد رسیدی چون سنبله سنانکش
از ضربت الف سان کردی چو شین و دالش.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 228 ).سنبله چرخ را خرمن شادی بسوخت
کآتش خورشید کرد خانه باد اختیار.خاقانی.کمتر از داس سر سنبله دان
اسد چرخ بمیزان اسد.خاقانی.- سنبله آسمان ؛ سنبله چرخ. برج سنبله :
این مرغ عرش ار طلب دانه ای کند
آن دانه جز ز سنبله آسمان مخواه.خاقانی.