معنی کلمه سمن در لغت نامه دهخدا
اکنون فکنده بتی از ترک تا یمن
یک چند گاه زیر پی آهوان سمن.دقیقی.آسمان خیمه زد از بیرم و دیبای کبود
میخ آن خیمه ستاک سمن و نسرینا .کسایی.بنفشه گل و نرگس و ارغوان
سمن شاخ وسنبل بدیگر کران.فردوسی.بوستانی است روی کودک من
واندر آن بوستان شکفته سمن.فرخی.تا نماند به گلاب آن عرق مرزنگوش
تا نماند به سمن بوی و بر سیسنبر.فرخی.جویش پر از صنوبر و کوهش پر از سمن
راغش پر از بنفشه و باغش پر از بهار.منوچهری.تا همی خوانی تو اشعارش ، همی خایی شکر
تا همی گویی تو ابیاتش ، همی بویی سمن.منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 72 ).به زیر سرخ عقیقش سپید و نرم حریر
یکی چوبرگ شقایق یکی چو برگ سمن.لامعی.برگ و خس و خار پیش خر کن
شمشاد و سمن ترا و نسرین.ناصرخسرو.از نهیب دی سمن چون در چمن گستاخ شد
تن ضعیف و عمر کوتاه و جگر سوراخ شد.عبدالواسع جبلی.خدمت زلف و رخ کند از پی سنبل و سمن
شانه در آن مربعی آینه در مدوری.خاقانی.ارغوان و سمن برابر بید
رایتی برکشید سرخ و سپید.نظامی.سمن ساقی و نرگس جام در دست
بنفشه در خمار و سرخ گل مست.نظامی.اگر بد کنی چشم نیکی مدار
که گر خار کاری سمن ندْروی.ابن یمین.- امثال :
آنقدر سمن هست که یاسمن گم است .
رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
|| به معنی رخساره :
ز سنبل کرد بر گل مشک بیزی
ز نرگس بر سمن سیماب ریزی.نظامی. || بمجاز به معنی سفید :