سمعی

معنی کلمه سمعی در لغت نامه دهخدا

سمعی. [ س َ ] ( ص نسبی ) منسوب به سمع. افواهی. حکایتی. حدیثی. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه سمعی در فرهنگ عمید

آنچه از راه گوش ادراک می شود، شنیداری.

معنی کلمه سمعی در فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به سمع آنچه که از راه گوش درک شود : تعلیمات سمعی و بصری .

جملاتی از کاربرد کلمه سمعی

وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به عنوان یکی از اصلی‌ترین متولیان حوزهٔ فرهنگ و هنر، وظیفه سیاست‌گذاری در زمینه‌های اطلاع‌رسانی، اشاعهٔ فرهنگ اسلامی و تبلیغات برای نظام جمهوری اسلامی ایران را برعهده دارد. این وزارت‌خانه از شمار زیادی مرکز و سازمان تشکیل شده که از سازمان‌های زیرمجموعه‌های آن می‌توان به: سازمان اوقاف و امور خیریه، سازمان خبرگزاری جمهوری اسلامی، سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی، پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات، همچنین سازمان سینمایی و سمعی، بصری، دفتر مطالعات و برنامه‌ریزی رسانه‌ها و سازمان حج و زیارت اشاره کرد.
کاشوب و نوای فرح نو در دل افکنده طرب نامهٔ شاه اسمعیل
از استاد ابوعلی رَحِمَهُ اللّهُ شنیدم که گفت آنگه که ابراهیم با اسمعیل عَلَیْهِمَاالسَّلامُ اِنّی اَری فی الْمَنامِ اِنّی اَذْبَحُکَ اسمعیل گفت و این جزاء آنست که بخسبد اگر ترا خواب نبودی پسرت را قربان نفرمودندی و گویند خداوندتعالی بداود عَلَیْهِ السَّلامُ وحی فرستاد که ای داود دروغ گوید هر که دعوی دوستی من کند و چون شب درآید بخسبد.
اسمعیل‌آباد شورقلعه بالا، روستایی از توابع بخش چهارباغ شهرستان ساوجبلاغ در استان البرز ایران است.
این سیستم که با افزودن امکانات سمعی بصری همچون هدست، کابین‌های ویژه، رایانه و دیسک‌های نوری آموزشی بدست می‌آید امکانات ویژه‌ای را در اختیار کابران قرار می‌دهد.
گر نوای تو بود تا بکنون تویی اکنون نوای اسمعیل
اسمعیل بن عِلیْه گوید با شافعی رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ میرفتم بوقت گرمگاهی بجایی بگذشتیم کسی چیزی میگفت، وی گفت بیا تا آنجا شویم، شدیم تا آنجا پس مرا گفت خوشت می آید گفتم نه گفت ترا حسّ نیست و خبر پیغامبر است صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ که گفت ما اَذِنَ اللّهُ لِشَیءٍ کَأَذَنِهِ لِنَبِیٍّ یَتَغَنّیٰ بِالْقُرْآنِ رسول صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ گفت که خداوند تعالی در هیچ چیز پیغامبر را صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ دستوری نداد. چنانک در قرآن خواندن بآواز خوش.
ما چو اسمعیل ز ابراهیم خود سرنپیچیم ارچه قربان می‌کند
شیخ اسمعیل ساوی گفت کی شیخ بنشابور آمد و من هرگز مجلس شیخ را بنگذاشتمی و در مجلس شیخ بیت بسیار گفتی و در دل من از آن پیوسته انکاری بودی. روزی شیخ در میان مجلس بمن بازنگریست و گفت قَدْعَشَقْنا و کُلُّنا یَفنی، این ستیزه ترا می‌گویم! مرا آن انکار برخاست. روزی دیگر به مجلس شیخ شدم، مقری می‌خواند کی: وَکَذلِکَ اَوْحَیْنا اِلَیکَ رُوحاً مِنْ اَمْرِنا ما کُنْتَ تَدْرِی مَاالْکِتابُ وَلَا الْایمانُ. شیخ این کلمه بازومی‌گردانید کی ما کنت تَدری! مرا ازآن حالتی درآمد کی چیز بر شیخ فرستم، دیگر روز، پشیمان شدم. چون روزی چند برآمد به مجلس شیخ در آمدم و گلیمی پوشیده داشتم درویشی جامۀ خواست. شیخ بمن نگاه کرد و گفت برکت باشد کی این گلیم را بدرویش همراه کنی و پشیمان نگردی چنانک آن روز متحیر گشتم و گلیم و جملۀ جامها بدرویش دادم.
شیخ اسمعیل تاج الواعظین آنکسکه بود بلبل آسا نغمه زن یکعمر در بستان دوست
شرف‌الزمان ابوالمحاسن زین‌الدین ابوبکر جعفر بن اسمعیل وراق هروی متخلص به ازرقی، درگذشتهٔ حدود ۴۶۵ هجری/۱۰۷۰ میلادی است. با شمس‌الدوله طغانشاه پسر الب‌ارسلان، حاکم خراسان معاصر بود و او را مدح کرد.
کشتهٔ‌کوی محبت را دعا نفرین بود زین دعا بالله‌ کز اسمعیل هستم شرمسار
مردم اسمعیلیم خوانند و حق دارند از آنک نام اسمعیل رانم بر زبان بی‌اختیار
چو اسمعیل شوقر بان و سررا به پیش تیغ آن قصاب انداز