سمط

معنی کلمه سمط در لغت نامه دهخدا

سمط. [ س ِ ] ( ع اِ ) رشته مروارید. ( غیاث ) ( مهذب الاسماء ) ( دهار ) ( السامی ). رشته مروارید یا شبه و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) :
خامه او چو یار شد بادست
سمط لؤلؤ ز یک نقط پیوست.سنایی.درکتاب محکم لاَّلی این سه اسم متعالی را در یک سلک نظم قرار داده است و در یک سمط جلوه کرده. ( چهارمقاله ). || چادر بی آستر که بر دوش اندازند. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). جامه یکتا. ج ، اسماط. ( مهذب الاسماء ). || چادر از پنبه یا جامه که از زیر جامه نمایان باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) مرد زیرک و سبک و چالاک. ( ناظم الاطباء ). مرد سبک. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || صیاد چالاک سبک دست. || ( اِ ) ریگ توده دراز یا آن ریگ که بر زمین مانند رسنی باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || شمله دستار بر سینه و هر دو کتف افتاده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || فتراک. ( دهار ). دوال فتراک. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || زره که فارس بر سرین اسب آویزد. || گردن بند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || حمیل درازتر از گلوبند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
سمط. [ س َ] ( ع مص ) پاکیزه کردن موی بزغاله جهت بریان کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اورود کردن بزغاله را جهت بریان کردن. ( ناظم الاطباء ). || آویختن چیزی را. || تیز کردن کارد. || ( ص ) مرد سبک حال. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
سمط [ س ُ ] ( ع اِ ) جامه صوف. ( منتهی الارب ). جامه پشمین. ( ناظم الاطباء ).
سمط. [ س ُ م ُ ] ( ع اِ ) ج ِ سِماط، به معنی آنچه بدان طعام کشند و جز آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) ناقة سمط؛ شتر ماده بیداغ و نشان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ماده شتر بی داغ و نشان. ( ناظم الاطباء ). || نعل سمط؛ نعل یک لخت. ( منتهی الارب ). کفش یک لخت ساده بی آستر. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه سمط در فرهنگ معین

(س ) [ ع . ] (اِ. ) گردن بند، رشتة مروارید یا مهره .

معنی کلمه سمط در فرهنگ عمید

آنچه از گلوبند آویزان باشد، رشتۀ مروارید یا مهره، گردن بند.

معنی کلمه سمط در فرهنگ فارسی

( اسم ) رشته ( مروارید شبه و جز آن ) گردن بند جمع سموط . یا در سمط کشیدن . برشته کشیدن منظم کردن .
جمع سماط . بمعنی آنچه بدان طعام کشند و جز آن .

معنی کلمه سمط در ویکی واژه

گردن بند، رشتة مروارید یا مهره.

جملاتی از کاربرد کلمه سمط

خجسته این انجمن از این مسمط بود مسمط ما، به از هر چه مسمط بود
زحسن لفظ تو غیرت بود سالک لئالی را زلفظ نظم من حسرت بود سمط ثریا را
خامهٔ او چو یار شد با دست سمط لؤلؤ زیک نقط پیوست
طاووس مدیح عنصری خواند دراج مسمط منوچهری
ففی السمط یاقوت و لعل وجاجة و ان کان لی ذنب یکفر بالعذر
غاده فیهن کالسمط من الدر النضید قدها غصن به اینع رمان النهود
بمدح شهزاده تا رای مسمط کنم روح منوچهریم همی کند آفرین
با شروع دوره استبداد صغیر، تقریباً همه نشریات تعطیل شدند و فضای مطبوعاتی کشور افول کرد. درنتیجه فعالان جراید چاره‌ای جز خانه‌نشینی یا فرار نداشتند. علی اکبر دهخدا، که در روزنامه صور اسرافیل با میرزا جهانگیر خان همکاری نزدیکی داشت و بعد از به توپ بستن مجلس به اروپا فرار کرد، در آنجا به یاد کشته‌شدگان این واقعه، قطعه شعری در قالب مسمط سرود و آن را به میرزا جهانگیرخان تقدیم کرد. این شعر با نام «یاد آر ز شمع مرده یاد آر» مشهور شد.
همشان نقی و تقی و همسر عسکر (صامت) به امامت بنما ختم مسمط
گشادم و ز سوادش کتابتی دیدم چو عقد لولو منثور و سمط در نثیر
اما چه این مسمط فرموده قواست فرمان وی مطاع است احکام و قبولست