معنی کلمه سلیمانی در لغت نامه دهخدا
رخت بربست از آن سلیمانی
چون پری شد ز خلق پنهانی.نظامی.من که دیوی شدم بیابانی
چون کنم دعوی سلیمانی.نظامی.آگهی از ملک سلیمانیم
دیو ستم کاره چرا خوانیم.نظامی.|| ( ص نسبی ، اِ ) سنگی هم هست. ( برهان ) ( آنندراج ). نام قسمی از لعل است که نسبت بشخصی که حافر آن است داده شده. ( جواهرنامه ). گونه ای سنگ آذرین که عبارت از سیلیکات آبدار طبیعی روی است و فرمولش را بصورت زیر میتوان نوشت nH2O و ZnO SIO2 از خواص این سنگ آن است که بر اثر سایش و اصطکاک خاصیت فسفر سانس پیدا میکند و روشنی خاص نشان میدهد و چون سختی جالب توجهی دارد جزو سنگهای زینتی و احجار کریمه بشمار میرود. حجر سلیمانی. سنگ سلیمانی. ( فرهنگ فارسی معین ). || نام نوعی شمشیر. ( نوروزنامه ). || نوعی از خرمای سفید. ( برهان ) ( آنندراج ). خرمایی است پست. ( شرفنامه منیری ). || قسمی کاغذ. ( ابن الندیم ). نام قسمی از کاغذ در قدیم منسوب به سلیمان بن راشد، حکمران خراسان بزمان هارون الرشید. ( یادداشت بخط مؤلف ). || نام دوائی است که بفارسی داراشکنه و در مصر داوءالشعث نامند. ( از تحفه حکیم مؤمن ). || ( ص نسبی ) منسوب است به سلیمان. ( الانساب سمعانی ).
سلیمانی. [ س ُ ل ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان پائین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد. دارای 295 تن سکنه است. آب آن از قنات.محصول آنجا غلات ، بنشن و چغندر. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).
سلیمانی. [ س ُ ل َ] ( اِخ ) دهی است از دهستان عشق آباد بخش فدیشه شهرستان نیشابور. دارای 322 تن سکنه است. آب آن از قنات.محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و راه آن ارابه رو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).
سلیمانی. [ س ُ ل َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان طاغنکو بخش فدیشه شهرستان نیشابور. دارای 698 تن سکنه است. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).
سلیمانی. [ س ُ ل َ ] ( اِخ ) مولانا سلیمانی در خدمت بابرمیرزا می بود و بدیهه را روان میگفت و در جواب این مطلع خواجه حافظ که :