سلی

سلی

معنی کلمه سلی در لغت نامه دهخدا

سلی. [ س َ لا ] ( ع اِ ) پوستی که بر روی بچه درکشیده زاید و آنرا بفارسی یارک خوانند. ج ، اَسلاء. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( صراح اللغة ). رجوع به تشریح میرزا علی ص 954 شود.

معنی کلمه سلی در فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به سل مزاج سلی .
پوستی که بر روی بچه در کشیده زاید و آنرا بفارسی یارک خوانند . جمع اسلائ .

معنی کلمه سلی در دانشنامه عمومی

سلی (آستارا). سلی یک روستا در ایران است که در دهستان چلوند شهرستان آستارا واقع شده است. سلی ۳۰ نفر جمعیت دارد.

جملاتی از کاربرد کلمه سلی

عالمی چون سیر چشمی نیست در ملک وجود هست هر موری درین وادی سلیمان دگر
وزیر شاهنشان آصف سلیمان فر که خاک در گه او داد انس و جان بوسه
ز خواب عافیت بیگانه باشد چشم زخم من سرتسلیم‌ تا ننهد به بالین ‌پر تیرش
اختیاری نیست کار عشق آن بدخو سلیم راه دل را چشم او خواهی نخواهی می‌زند
تنگ میدان تر بود از حلقه انگشتری ملک امکان پیش چشم آن سلیمان زمان
آصف ار آن ملک را ضبط آنچنان کردی به رای گم کجا کردی سلیمان مدتی انگشتری
از من هیچ نمی پرسید هر روز یک بار سوار می شد و باز می آمد. یک روز از او پرسیدم که هر روز تو را می بینم که سوار می شوی و زود می آیی، به چه کار می روی؟ گفت: ابراهیم بن سلیمان پدر مرا کشته است شنیدم که پنهان شده است، هر روز می روم به امید آنکه شاید که او را بیابم و به قصاص پدر خود برسانم.
به چشم دل چه من دیدم دل موری عیان دیدم سلیمانی در او اندر به کار مملکت داری
قیشدا چیخدی یاغیشیدی سلیدی
سیم بی قلب بیندوز که در درگه دوست نپذیرند ز کس هیچ بجز قلب سلیم