جملاتی از کاربرد کلمه سلسل
در بند عشق سلسله طه گر نیستم مقید زنارم
چون نباشد به سر زلف سخن سوگندش؟ صائب از حلقه به گوشان همین سلسله است
روزگار دل دیوانه برآشفت که دوش کار با سلسله ی زلف پریشان تو داشت
بر دل از حلقه گیسوی تو تا سلسله هاست طوق زنجیر بدیوانه مبارک باشد
یکی سلسله بسته بر پای او دراز و قوی هم به بالای او
خَمِ دو طُرّهٔ طَرّارِ یار یکدله بین به پای دل ز خمش صد هزار سلسله بین
زلف تونامۀ خوبی چو مسلسل بنوشت زیبد ار برسرش ازخطّ توعنوان باشد
ای گرانمایه امیری که خیال تیغت دل بدخواه ترا سلسله ی فولاد است
گفتم که دلم گفت که آن دیوانه در سلسلهٔ زلف پریشان منست
فرو هشته دو گیسوی مسلسل که هر یک زان کمند دیگر آمد