معنی کلمه سلسبیل در لغت نامه دهخدا
ور نباشد تشنه او را سلسبیل
گرچه سرد وخوش بود نادرخور است.ناصرخسرو.شراب از دست خوبان سلسبیل است
وگرنه خون میخواران سبیل است.سعدی.ما مست شراب ناب عشقیم
نه تشنه سلسبیل و کافور.سعدی.جای دیگر نعیم بار خدای
چشمه سلسبیل و جوی عسل.سعدی.ای رخت چون خلد ولعلت سلسبیل
سلسبیلت کرده جان و دل سبیل.حافظ. || ( ع ص ) چیز نرم و خوشگوار. ( غیاث ) ( آنندراج ). نرم از هرچیزی. ( منتهی الارب ). || آسان بگلو فروشونده. ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59 ). ( ناظم الاطباء ). آب گوارا. ( دهار ). || ( اِ ) می. ( منتهی الارب ). شراب. ( آنندراج ) :
رویانی اذ حل شعبان شهرا
من سلاف الرحیق و السلسبیل.بحتری ( ازتاریخ بیهقی چ ادیب ص 273 ).ولیکن یکی سلسبیل سبیل
گشاده به اندر میانش دری
ببردم از اومهر دوشیزگی
وز آن سلسبیلش زدم ساغری.منوچهری.خوبان نعره زنند در دهن و کام تو
در لبشان سلسبیل در کفشان یاسمین.منوچهری.آنجات سلسبیل دهند آنگه
کاینجا پلید دانی صهبا را.ناصرخسرو.چو سلسبیل مئی خور که حضرت غزنین
بهشت گشت چو اردیبهشت در مرداد.مسعودسعد.سلسبیل حلال خور زین جام
وز حمیم حرام شد بیزار.خاقانی.