معنی کلمه سقلاطون در لغت نامه دهخدا
بباف اگربتوانی ز علم سقلاطون
که علم منطق ابریشم است پاک از لاس.ناصرخسرو.باغ پر تختهای سقلاطون
راغ پر فرشهای بوقلمون.سنایی.نه کله بنددشام از صریر غالیه رنگ
نه حله پوشد صبح از نسیج سقلاطون.جمال الدین عبدالرزاق. || رنگ کبود، چه سقلاطون در اصل سقلاطگون بوده است و گاف بکثرت استعمال افتاده سقلاطون شده و در قدیم رنگ سقرلات منحصر در کبود بوده است. ( برهان ). رنگ کبود. ( غیاث ) :
چو از حدیقه مینای چرخ سقلاطون
نهفته گشت علامات چتر آینه گون.رشید وطواط ( چ سعیدنفیسی ص 398 ).|| رنگ و لون. ( برهان ).
سقلاطون. [ س َ ] ( اِخ ) نام شهری است که سقرلات منسوب به آن شهر است. ( برهان ). نام شهری است در روم که سقلات و جامه ها در آن می بافند شعرا هرچه سیاه و کبود باشد بدان شهر نسبت دهند. ( رشیدی ) :
هر فرش سقلاطون که مه صباغ او بوده سه مه
از آتش گردون سیه چون داغ قصار آمده.خاقانی.پنجاه تخت جامه ملون از جامه های تستری و سقلاطون عضدی و حله های فخری. ( ترجمه تاریخ طبری ).