سفر رفت

معنی کلمه سفر رفت در فرهنگستان زبان و ادب

{fronthaul} [حمل ونقل درون شهری-جاده ای] نیمۀ نخست یک سفر دوطرفه از مبدأ به مقصد متـ . رفت

معنی کلمه سفر رفت در ویکی واژه

نیمۀ نخست یک سفر دوطرفه از مبدأ به مقصد

جملاتی از کاربرد کلمه سفر رفت

پس از پایان دبیرستان، پدر او را نجف نزد برادر بزرگش سید محمدتقی فرستاد تا در آن‌جا به تحصیل در علوم دینی بپردازد؛ البته او خود به قصد تحصیل در بیروت به این سفر رفت اما در نجف ماندگار شد ولی پس از سه ماه به تهران بازگشت. به گفتهٔ برخی نویسندگان، وی در بازگشت از نجف در خصوص بسیاری از احکام شیعیان دچار شک و تردید شده بود.
ای دوست ز شهر ما ناگه به سفر رفتی ما تلخ شدیم و تو در کان شکر رفتی
شریف ادریسی در سال ۱۱۰۰ میلادی در شهر سبته از توابع کشور اسپانیا زاده گردید. به خاطر آنکه به خاندان ادارسه بنیانگذار دولت ادریسیان مغرب نسبت داشت، شریف نامیده می‌شد. وی در شهر قرطبه (کوردوبا) در اسپانیا تحصیلات خود را به پایان رسانده است. از نوجوانی اشتیاق به سفر و جهانگردی داشت، سرانجام به سفر رفت و تقریباً از بیشتر شهرهای موجود آن زمان دیدن نمود تا اینکه سرانجام به جزیرهٔ سیسیل رسید و به دربار پادشاه آن یعنی راجر دوم رفت.
خواجه آمد از سفر رفتم به قصد دیدنش خادمان گفتند نزد خواجه کس را بار نیست
مه من در سفر وز هجر آن ماه سفر رفته بسر رفته مرا عمر آه از عمر بسر رفته
هر که گوید به سفر رفت نزاری هیهات گو نزاری به سفر سر نبرد از در ما
با پای دوم راه سفر رفت محبش ما سر به تبرهای تبرّاش بریدیم
در سفر رفته است و اکنون مرده است رخت از دنیا به عقبی برده است
الیو دختر رابرت ویلموت نقاش در وارویک زاده شد. در ده سالگی به همراه عموی کشیشش، جیمز ویلموت، به سفر رفت. در سال ۱۷۸۹ او دوباره به پدرش در لندن پیوست. او استعداد نقاشی داشت و از جان توماس سرس، (۱۷۵۹–۱۸۲۵)، نقاش دربار جورج سوم، هنر آموخت و در سال ۱۷۹۱ با او ازدواج کرد. آنها دو دختر داشتند. الیو نقاشی‌های خود را در آکادمی رویال هنر و مؤسسه انگلیس به نمایش گذاشت، اما از نظر مالی بی ملاحظه بود. او و همسرش به دلیل بدهی‌های زیاد به زندان افتادند. پس از درگیری و طلاق از شوهرش، وی خود را به نقاشی و ادبیات سرگرم کرد. در این زمان به نوشتن رمان، شعر و خاطرات عمویش مشغول بود.
جان سفر رفت و بدن اندر قیام وقت رجعت زین سبب گوید سلام
از کنارم بسفر رفته جگر گوشه اشک چاک باید که بپرسیدن دامان آید
ای گل نو به سفر رفته و سالی مانده ما ز اندوه میان تو خیالی مانده
نیست آسایش تن، در سفر رفتن دل عشق را قافله یی نیست که بار اندازد