سفتن

معنی کلمه سفتن در لغت نامه دهخدا

سفتن. [س ُ ت َ ] ( مص ) پهلوی «سوفتن » کردی «سونتین » ( سوراخ کردن ) قیاس کنید، فارسی «سمب » وجه اشتقاق کلمه را ( از اوستا ) که هرن در اشتقاق اللغة نقل کرده هوبشمان مردود میداند. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). سوراخ کردن و سوراخ شدن. ( برهان ). سوراخ کردن. ( از آنندراج ). سوراخ کردن مهره و مروارید و جز آن :
بسفتند خرطوم پیلان به تیر
ز خون شد در و دشت چون آبگیر.فردوسی.بپیوست گویا پراکنده را
بسفت این چنین درآگنده را.فردوسی.باده ای دید بدان جام درافتاده
که بن جام همی سفت چو سنباده.منوچهری.چه میخواهند از این بیهوده گفتن
چه میجویند از این خرمهره سفتن.ناصرخسرو.یک چوبه تیر در کمان نهاد و بینداخت آن چهار سپر را بسفت و گذاره کرد. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ). خدای تعالی مرغی را بفرستاد تا آن کوه را بسفت و در گردن عوج افتاد. ( مجمل التواریخ ).
کی توان گفت سر عشق بعقل
کی توان سفت سنگ خاره بخار.سنایی.دوش ملایک بجست حاشیه حکم او
گوش خلایق بسفت حلقه فرمان او.خاقانی.هر نسفته دری دری می سفت
هر ترانه ترانه ای میگفت.نظامی.از این در گونه گونه در همی سفت
سخن چندانکه میدانست میگفت.نظامی.مراد خسرو از شیرین کناری بود و آغوشی
محبت کار فرهاد است وکوه بیستون سفتن.سعدی.و به عمر تلف کرده تأسف میخوردم و سنگ سراچه دل را به الماس آب دیده می سفتم. ( گلستان سعدی ).
کسی کو میتواند لعل و در سفت
چرا ریزد برون خرمهره درگفت.امیرخسرو دهلوی. || عبور کردن. گذشتن :
بزد بر کمرگاه مرد سوار
نسفت آهن از آهن آبدار.فردوسی.|| تراویدن و تراوش. ( برهان ). تراویدن. ( رشیدی ).

معنی کلمه سفتن در فرهنگ معین

(سُ تَ ) [ په . ] ۱ - (مص م . ) سوراخ کردن . ۲ - (مص ل . ) سوراخ شدن .

معنی کلمه سفتن در فرهنگ عمید

۱. سوراخ کردن: در سخن دُر ببایدت سفتن / ورنه گنگی به از سخن گفتن (سنائی۱: ۳۱۱ ).
۲. ساییدن، سودن

معنی کلمه سفتن در فرهنگ فارسی

سوراخ کردن، ساییدن، سودن، درباره مروارید
( سفت سنبد خواهد سفت بسنب سنبنده سفته ) ۱ - ( مصدر ) سوراخ کردن . ۲ - ( مصدر ) سوراخ شدن .
پهلوی (( سوفتن ) ) کردی (( سوتن ) ) قیاس کنید فارسی (( سب ) ) وجه اشتقاق کلمه را از اوستا که هرن در اشتقاق اللغه نقل کرده هو بشمان مردود میداند . سوراخ کرد وسوراخ شدن . یاعبور کردن . گذشتن . تراویدن و تراوش .

معنی کلمه سفتن در ویکی واژه

سوراخ کردن
سوراخ کردن.
سوراخ شدن.

جملاتی از کاربرد کلمه سفتن

در عبارت همین توان گفتن دُر جان کی به لب توان سفتن؟
با کس غم تو بیش نخواهم گفتم وین در دو دیده هم نخواهم سفتن
چو نیست در دل شیرین چو کوهکن راهم بخون دیده و دل سنگ سفتنم تا کی
غم دُردانه ای دارم که نامش به الماس قلم سفتن نشاید
در سخن در ببایدت سفتن ورنه گنگی به از سخن گفتن
ناله رازی‌ست که در سینه نهفتن ستم است گوهر گوش بدین نیش نسفتن ستم است
هر نبی را همه چنین گفتند چونکه در ثنا همیسفتند
با تویی خویشتن به خلوت انس در اسرار سفتنم هوس است‏
عقل چه بود پر فضولی گفتن است در ناسفته بدانش سفتن است
پس اهلبیت جمله به تسبیح آمدند سفتند دُرِّ حمد خداوند کبریا